ایکاش که این نامه را در صورتی می نوشتم که اصلاًنیاز به سلام نبود و بدون هیچ حرف پیشی مستقیم میرفتم سراغ اصل مطلب یعنی درواقع مثل همیشه همه  اصول نگارشی را نادیده می گرفتم ایکاش اصلاً هیچ معلم انشایی در دنیا نبود که بخواهد این خرده را به من بگیرد که چرا یک نامه را اینگونه شروع کرده ام.شما هم حتماً از ذوق دیدن این نامه که به مناسبت روز تولدتان است این نوع نامه نگاری را نادیده میگرفتید و با مهر مادرانه ای که در چشمانتان همیشه می رقصدلبخند می زدید. اما افسوس که معلم های انشا مشغول به کارند و شاید شما هم مهرمادری را دلیل بر نادیده گرفتن اصول نگارش نمی داند

 

خانم رهنورد سلام

امیدوارم که حالتان خوب باشد. برای همین دوست داشتم اصول نگارش درنامه نگاری را رعایت نکنم. چراکه این احمقانه ترین سؤال دنیاست. چطورمی شود که حالتان خوب باشد! اصلاً اجازه بدهید اینطور بگویم. شاید به این شکل بهترباشد.

سلام خانم رهنورد

میدانم اصلاً حالتان خوب نیست. این گستاخی و جسارت را حتماً به من میبخشید. حتم دارم که اینگونه شما هم راحت تر می توانید این نامه رابخوانید. دنیا را آنقدر سیاهی و نکبت گرفته است که این روزها حال هیچ مادری نمی تواندخوب باشد. حتما از جنگ عراق و سوریه و غزه خبردارید حتماً به شکل کاملاً محدودی ازاین اخبار اطلاع دارید. خاورمیانه را شعله های آتش و نفرت احاطه کرده است. نه اینطورهم خوب نیست اصلاً تمایل ندارم که در این نامه به این موضوعات احمقانه که  

چیزی به جز جا طلبی آدم ها نیست اشاره کنم چراکه این نامه قرار است حاوی پیام تبریک برای تولد شما باشد.

سلام خانم رهنورد

مطمئن هستم با شرایطی که در چند سال اخیر برای تان ایجاد کرده اند حال و روز خوبی ندارید و اصلاً رضایت ندارید اما دلتان و اندیشه تان خیلی قویتر از قبل است. چراکه سختی اطمینان به محکم بودن را در شما بیشتر از قبل حتی بیشتر از مخالفتها و اختلافاتی که از دهه شصت تا قبل از هشتاد و هشت داشته اید، باشما داشته اند،محکم تر می کند. پارسال خرداد ماه وقتی افراطی ها از" دولت"رفتند. یعنی آنهایی که سربلندی و آزادی ایران را نمی خواستند رفتند دلخوش شدم که شایدحسن آقای روحانی کاری خواهد کرد اما متاسفانه خیلی زود سروکله دلواپسان پیدا شد. میدانی مادرم آنها نگرانند و سنگ مسایل کشور را به سینه می زدند و آن سنگ را در راه ما نامیدهای اندک پدیدار شده جاسازی می کنند، سنگ خودشان را و مصالحشان را هزاررنگ و لعاب می زنند و به اسم منافع مردم و یا کشور بر جان همین مردم می کوبند.روزهای سختی است نا به سامانی وضعیت اقتصادی هم که بیشتر از قبل بیداد می کند. یک میراث سیاه و شوم  و سنگین بر گرده همه ...

بطور مثال در حوزه کار و زندگی ما،فرهنگ و هنر،که ظاهرا یکی از عمده دلایل نگرانی سلسله دلواپسان است، همین چند وقت پیش یکی از بازیگران سینما به خاطرنداشتن خانه مجبور شده بود تصمیم بگیرد که وسایل اش را در چادری کنارپارک بگذاردکه خوشبختانه به خاطر رسانه ای شدن این موضوع ملت همت کردند و مشکلشان حل شد. بله دقیقاً درست  است هنوز همبستگی درناخودآگاه جامعه زنده است. و البته هنوزخباثت بر جامعه حکم فرما

 اما نه اینطوری هم خوب نیست آخر کدام آدم عاقلی در یک نامه حاوی پیام تبریک تولد از این چیزها می گوید....

سلام مادرم زهرا.

این دومین بار است برای مادری نامه مینویسم باراول نامه را برای مادرخودم در سال ۱۳۸۸ نوشته بودم و این دومین نامه است که برای شما یکی از مادران کشورم،ایران می نویسم. آن نامه اول را در برای اولین بار بود که برای مادرم نوشتم و با اودرد و دل کردم و البته بعدش به جرم این نامه دردی به دل منو مادرم زدند که هنوزدل پیچه دارم. اما مهم نیست، مهم این است که خیلی از بچه ها آزادشده اند البته تعدادی دیگر جایگزین آنها به زندان رفت اند. اجازه بدهید قسمت هایی از آن نامه رابرایتان اینجا ذکر کنم

حال میپرسم:

یک اگر با یک برابر بود

نان و مال مفت خواران از کجا آماده میگردید

یاچه کس دیوار چینها را بنا میکرد 

یک اگر با یک برابر بود

پس چه کس پشتش زیر بار فقرخم میشد

یا که زیر ضربت شلاق له میشد

یک اگر با یک برابر بود پس چه کس آزادگان را در قفس میکرد 

یا چه کس این رادمردان را فنامیکرد 

یادش به خیر روزی که تازه به اول راهنمایی رفته بودم، اول مهر نبود هنوز، بلکه بیست و هشت شهریور بود. وقتی که با صدا و خوانش خوبیکه از تو یاد گرفته بودم برای دکلمه کردن شعر، وقتی که این شعر را سر صف دکلمه کرده بودم و وقتیکه آقای ناظم از من پرسیده بود: می دانی شاعر این شعر کیست؟ من چقدر خجالت کشیده بودم، کهبه من نگفته بودی. احتمالاً یادت رفته بود و یا نام او نقشی در تربیت من نمیتوانست داشته باشد، اکنون من نیزچون او وخیل صاحبان قلم و شاعران  برای آزادی کشورم ایستاده ام  . خسرو گلسرخی... چقدر دوست دارم که یک بار دیگرآن آقای ناظم راببینم و بلند، دم گوشش بانگ بزنم: خسرو گلسرخی، تا دیگر خجالت نکشم.آن روزها خوشحال بودم که مخاطب شعر و شاعران نو پرداز کشورم هستم  ، اما حالا که خودشاعری معقول شده ام، خوشحال ام که در کنار آرزوی آزادی و خاستگاهی که گلسرخی داشت ایستاده ام،اما من نه از خودم ونه از خلق ام دفاع میکنم چراکه از خاک ام، وطنم دفاع خواهم کرد: ایران، زمان را میبینی چقدر متفاوت است  حتی چقدر بیرحم که اینقدر صورت تو چروک برداشته است.

نه این طور هم نمی شود. این که شد همان خود خواهیی که تا امروز داشته ایم شما را همیشه یک کارکتر سیاسی دیده ایم. اصلا فراموش کرده ایم که شما یک مادرید. شاید بهترین شکل ممکن این باشد که فقط بگویم تولدتان مبارک

اما نه!

بگذار به جای اینهمه درد دل که روایتی ست از اندوه تو، من و ما از زبان خودت  بشنوم «تا چه زمانی باید در مطالبات تاریخی این ملت ، این شعار ، و این خواست و این مطالبه از حلقوم ملت ، گوش های ناشنوا را به شنیدن وادارد که: در مشروطه ، در جنبش ضد استبدادی عهد رضا خانی ، در مبارزات سخت و نفس گیرآزادی خواهان زمان پهلوی دوم، در جریان ملی شدن صنعت نفت ، در روند انقلاب اسلامی، در خرداد ۷۶ و خرداد ۸۸ و تا امروز و در تداوم همه روزهای آزادیخواهانه بر ضد استبداد ،همچنان “آزادی ” در خواست می شود .آزادی در کشور ، آزادی اززندان بزرگ و شرایط پلیسی برای ملت و آزادی زندانیان سیاسی ،آزادی برای همه» ( ۲۷ فروردین ۱۳۸۹،کلمه)

بانوی ازادی خواه مردادی بگذار تصورکنم که در کنج حصر خانگی تولدت راچگونه بیاد می آوری

لابد مرور میکنی همه زندگیت را پیشتر گفته بودیکه فضای خانوادگیت بین سنت و مدرنیسم بوده است. که خانواده ات در برابر ظلم معترض بودندو بیگانه ستیز. توهم درس آزادی خواهی از والدینت گرفته بودی . دانشجو که شدی دانشجویی مبارزبودی. در کنار همه طیف ها با رژیم شاه مخالفت می کردی. جستجو گر بودی به دنبال حقیقت. نوشتی که همین جستجوگری پایت رابه مجله توشه باز کرد که سردبیرش احمد شاملوبود.

زهرای مبارز، تو حتما همه اینها را مرور می کنیو در مرورهایت به خاطرات کودتای 28 مرداد سال 1332  و مصدق هم سر می کشی که خانواده ات طرفدارمصدق بودند وتولد 8 سالگیت در آن کودتای منحوس .. متولد 28 مرداد! اما آیا فکرشرا  میکردی  55 سال بعد خودت در کسوت بانویی مبارزحصری کودتای دیگری درحکومتی دیگر باشی؟ مادر سه دختر و مادر همه فرزندان کشور؟  آیا  درروزتولدت در حصر به  همان درخت توتی که  به زندانبانانت گفته بودی اگر بهآن درخت دارت بزنندو درزیر آن دفنت کنند هم از راهی که هست از حرف حق از امانتداری و از آزادی خواهی برنخواهی گشت چشم خواهی دوخت ؟ و آیا باد در بین برگهای آن درخت خواهد پیچید و برگهایش صدا خواهند کرد؟ چقدر لطیف!برگها شاهد دلاوری تو هستند.آنها راوی تنهای سخت این سالهای تو و همسرت هم هستند.باور میکنی یا نه ؟ آن برگهای سبز ماییم!

بگذار تصورت کنم که امروز را چگونه خواهی گذراندزیر آسمان تابستان گرم، در حیاط  سبز خانه ای محصور پشت سکوتی مهیب و تنهایی عجیب، با میله هایی افراشته  تو هستی با همان لباس جین آبی و روسری به سر، میرحسین هست آسمان آبی و آن درخت توت وروحی شاداب  ازانجام تکلیف و ایستادگی ات و شاید غمی مبهم .آخر در حصر و زندان و تنهایی بی مانندکه نمی شود شاد بود.آدمها در کنار هم هست که دلخوش میشوند گاهی. با اینهمه تو مادری و فرزندانت دوستت دارند و از تولدت شادند واین که تصادفا در روز 28 مرداد به دنیا آمده ای هم باعث میشود بیشتر یادت کنند وباز هم بگویند تولدت مبارک



محمد تنگستانی 
اگوست ۲۰۱۴
بروکسل