«داستانی از شمیران زاده»
در آن فورانِ آتشِ امردادی ـــ رضا شاه پَهلوی سَلطنتین بِشینجیل، هیچ چیز بهتر از تخت نشینی در قهوه خانهی باقر آقا واقع در حصار بوعلی شمیران نبود، باغِ قدیمی و نیمه خرابهی صَمصام الدوله کمرهای شده بود پاتوقِ کارکنانِ بازنشستهی کاخِ صاحبقرانیه، همه کس را در آن محل ـــ به صرفِ چای و قلیان کِشی میدیدی، از سربازانِ کار افتادهی درگیری های مشروطه گرفته تا جارچی باشی ها، میرآخورها، کارگرانِ اصطبل خانه، شترخانه و قاطرخانهی سلطنتی، حتی حسن خان ـــ ایشیک آغاسی و فراش باشی های گردن کلفتِ شاه شهید، نسق چی باشی ها و مهماندار باشی ها همیشه دست در یک دیزی برده از بس که هم پالکی در زندگی بودند، آن طرف تر هم همیشه ناظر باشی و اودندار باشی قجر الشمیرانی ـــ چُپقی خوش نقش ـــ تحفهی از مرحوم والا تبارِ در دهان گذاشته ـــ کامی از آن گرفته و حرف از همه چیز میراندند، در تنها پنجرهی بیرونی قهوه خانه نیز ـــ جایگاهِ حسین آقا تار زَن و پسرِ ضرب زَنَش ـــ محمود بود که گاهی سه گاه و شور زده ـــ محفل را به یادِ دورانِ خوشِ خاقان ـــ رنگین میکردند.
اما وقتی که مردِ قد بلندِ سِه بَند ریش دار به قهوه خانه میآمد ـــ همگی به آن شخص سلام کرده و با سکوتِ خودشان آن مَرد را وادار به تعریف از زندگی خود میکردند، آن جناب نیز پس از نوشیدنِ یک چای تلخ و کشیدنِ قِلیان ـــ صحبتِ خود را این بار این چنین آغاز کرد که: حسن قلی خانِ لاکردار ـــ ناامنی های گستردهای در کلیه راههای تجاری و مواصلات جاده اصفهان به تهران از راهِ کاشان و قم ایجاد کرده بود، او به همراه ۳۰۰ تفنگچی یاغی دیگر ـــ به کاروانهای تجاری و زیارتی حمله برده ـــ رحم و شفقت نمی شناخت، آنچه بر مسیرِ حسن قلیخان خان قرار می گرفت ـــ غارت کرده و مساکن انسانی را منهدم کرده ـــ میسوزانند، مقاومان را کشته یا به اسیری میبرند، آخر توسط شازده عبدالله خان وکیل الدوله و با همکاری بختیاریها ـــ به دام افتاده و تمامی تفنگچیهای راهزنِ وی ـــ به سزای اَعمالِ کثیفِ خود رسیدند.
من اول خال زنِ شکارگاهِ میانکاله بودم، به نحوِ اتفاقی مسعود میرزا ظلالسلطان من را انتخاب کرده تا به همراه جلادانِ دیگر ـــ دزدان و راهزنان که در این منطقه پناه گرفته بودند را مجازات کنم، وقتی که کارِ من مقبولِ درگاهِ پسرِ شاه افتاد ـــ من را مامور کرد که سرِ حسن قلی خان را از گردن بزنم.
با پیدایشِ مشروطه، تمدن و قوانین جدید و آن که سر بریدن علامت توحش و مایه بیآبرویی میگردید، دار و طناب جانشینِ آن گشت، تختگاهی دیوار دار ساختیم که روی آن تیرکی چوبی قرار داده و طناب دار را روی آن نصب کردیم، اسبابِ کارِ دار زنی خلافکاران ـــ به من محول شده بود، از چند روز دار زدنِ فلان مجرم را به مردم اطلاع داده و اینها از دور و نزدیک ـــ برای دیدن صحنه دار زدن مجرمان به حوالی میدان می آمدند، ما ـــ میرغضبانِ شاهی برای خود بروبیایی داشته و با برگزاری اجرای حکم مجرمان ـــترسی از خود در میان مردم به جا میگذاشتیم، تازه کسب و کاری هم برای خود پیشه کرده ـــ به این صورت که قبل از اجرای حکم، مجرمان را پیاده در معابر و میدانهای معتبر و قبرستانهای شهر گردانده و به زور از آنان میخواستیم تا از مردم گدایی کنند.
اگر میدیدیم که تلاش مجرمان برای گرفتن پول از مردم به جایی نمیرسید، به جان مجرمان افتاده و آنها را روی زمین با غل و زنجیر غلتانده تا دلِ اهالی برای آنان به رحم آمده و پولی در دامنِ آنان بریزند، این جوری ـــ حقِ تیغ را در بینِ مردم روال دادیم، البته بعد از تدوین قانون اساسی ـــ رفتارِ ما نیز با مجرمان رویهای دیگر پیدا کرده و دیگر مجرمان را برای گدایی در شهر نمی گرداندیم، ما ـــ میرغضبان هم برای اجرای حکم اعدام، انعام خود را از دولت میگرفتیم.
شب قبل از اعدام هر مجرم، غذای مفصلی که عمدتا شامل چلوکباب بود برای او تهیه شده و همان شب از او میخواستیم تا اگر وصیتی دارد؛ بگوید یا بنویسد، تا به خانواده او داده شود، صبحِ اولِ وقت محکوم را به پای دار آورده و قاضی تلقین به دهانِ مجرم گذاشته و او را وادار به اَدای شهادتینش می کرد، صورت محکومیت و حکم محکمه توسط منشی دادگاه قرائت شده و ما مجرم را بالای چهارپایهاش که در پای دار گذارده شده بود ـــ کشانده و طناب آن را به گردنش افکنده ـــ بالایَش کشیده و در این وقت بود که اگر محکوم ـــ مظلوم و از نظر مردم، بیگناه شناخته شده بود ـــ برایش متأثر شده و اشک می ریختند، اگر قاتل سفاک و راهزن بود ـــ شادی کرده و تا هنگامی که در بالای دار رقصیده ـــ جان می داد و به پایَش دست میزدند.
در طولِ این سالها شاهدِ این بودم که غالباً در پای دار از محکومین حرکات و اعمالی سر می زد که جهتِ تماشاچیان ـــ دیدنی و جالب مینمود، از جمله آنکه یکی به نماز ایستاده و از خدا طلب مغفرت و آمرزش مینمود، یکی با اظهار ندامت و پشیمانی ـــ مردم را نصیحت و امر به معروف و نهی از منکر می کرد، آن یک تقصیر عملَش را به گردنِ عشق و زن، قمار و عرق، رفیق بد و بی مِهری پدر مادر ـــ مثل آن میانداخت، یکی گریه و استغاثه می کرد؛ چنانکه گویی هنوز راه نجاتی سراغ کرده و به این و آن التجا می نمود، یکی با قوت قلب و تظاهر به آن و صدای رسا ـــ به آواز خوانی، بشکن و رقص پرداخته ـــ انبساط می کرد، یکی دوست، رفیق، فامیل و آشنایی را تهدید کرده و به دشنام و ناسزا کشیده و به او خط و نشان حواله می داد، بیش از همه محکومینی بودند که قانون، محاکمه، قاضی و قضاوت، عدلیه و نظمیه را مقصر دانسته ـــ شعارِ مظلومیت و ظلم دیدگی داده و مقاماتِ عالی رتبه را به دشنامهای بد ـــ می بستند.
همچنین حالاتِ مختلفِ این محکومین بود که بعضی با روحیهای بس قوی، چنانکه به عروسی و حجله زفاف می روند، محکم، متین و آراسته ـــ با رنگ و چهره طبیعی قدم برداشته ـــ تا آنجا که طناب دار را خود به گردن انداخته و بعضی با رنگ پریده و حالی بس خراب ـــ با کمکِ ما به پای چهارپایه می رفتند.
برخی که به مجرد بیرون آمدن از دالان نظمیه و مشاهده جمعیت ـــ چنان خود را باخته که از پا در آمده ــــ همان جا قبضِ روح می شدند، به یاد دارم یکی بود از قاتلین و متجاوزین به مال و ناموسِ مردم که با همه قساوت ـــ چنان که چشمَش به جمعیت افتاد ـــ چنان ناتوان گشته که با زانو به زمین برآمده و مثل گربه وحشی که در بر بیچاره موشهای بی دفاع، شیر ژیانی بود که نهایت سبعیت از او به ظهور رسیده ـــ روباه بیچارهای شده بود که حملِ جسم خود می توانست و همین زبونی او هم بود که من را بر آن داشت تا طناب را طوری به گردنَش افکنده تا که جان کندنَش ـــ بیش از ربع ساعت به طول انجامد.
جان کندنی که رنگ رخسارهاش را هم به گونه زغال کرده ــ عقده عوام را با عقیدهای که رویش در دنیا و آخرت سیاه شده ـــ عقوبتِ الهی در انتظارش می باشد؛ فروبنشانَد.
هنوز جملهی آخر تمام نشده بود که باقر آقا چای دیگر جلوی آن مَرد گذاشته و وی اینگونه صحبتِ خود را تمام کرد که: در آخر این که اگر طنابِ دار پاره میشد ـــ خَلق الله میگفتند که پاره شدن طناب ـــ دلیلِ بی گناهی محکوم بوده و سرِ بی گناه پای دار رفته و اما سرِ دار نمی رود.
ساز زنها دوباره شروع به نواختنِ تصنیفی کرده و تمامِ اهلِ قهوه خانه ـــ با پایانِ جریاناتی که میرغضب باشی تعریف کرده بود ـــ تحتِ تاثیر قرار گرفته و در میانِ خود به بحث و گفتگو در رابطه با آن میپرداختند، حتما فردا نوبهی کسی دیگر میشد تا از قدیم حرفی به یاد آورده و خاطرهای بازگو کند.
در زنده کردن تاریخ و حال و هوای گذشته مهارت عحیبی دارید.
داستان جالبیه و حقیقت داره متاسفانه گروهی از مردم نفهم تماشای اعدام را دوست دارند و تو شبکه های اجتماعی فیلم میگیرند و برای هم میفرستند، ممنون شراب قرمز گرامی
دوستان در جریان باشند که تمامی این حوادث ـــ واقعا روی داده و تنها آن را از اسناد و منابع متعدد ـــ جمع آوری کردم.