خوب یادم است 14خرداد 1368 را,امتحان آماده ام میکرد.آن روزها طبقه پایین خانه مادربزرگم زندگی میکردیم .مادر داشت دیکته میگفت که دایی ام از بالا صدا زد و گفت :امام رفت.مادر به صورت کوبید و گریه کرد.برای من اما اصلا بد که هیچ باید بگویم بهتر از این نمیشد .به دائیم گفتم :دایی یعنی امتحان ندارم ؟یعنی مدرسه نمیخواد برم؟,سری به نشانه تصدیق تکان داد و رفت داخل .خلاصه خوشحال شدم ,اما فهمیدم که نباید خیلی هم به روی خودم بیاورم.این بود که از مامانم پرسیدم :مامان حالا چی میشه؟مادر هم با فیگوری که خوب میشناختمش و معمولا وقتی میخواست ادای ادمهای متفکر را دربیاورد به خود میگرفت ,شانه بالا انداخت و گفت :ایران به خاک نشست........
امروز بعد از گذشت 26 سال از آن روزها بارها از خودم پرسیده ام ,چه شد که ایت الله خمینی سکان اداره کشور را بدست گرفت و کشتی ایران را به طوفانهای خود ساخته و خود خواسته ای برد که امروز دیگر چیزی از شکوه و ابهت ایران و ایرانی نمانده است؟و البته که هزاران جواب برای این پرسش یافتم که هرکدامشان توجیهی بود برای مماشات گروه و دسته و حزب و جریان و تفکری .
حالا دیگر مهم نیست که امام که بود و چه کرد .نهال نوپای انقلابش امروز یک درخت سی و چند ساله است که به برکت خون سیاه مملکت, حسابی ریشه دار شده .
میراث انقلاب محرومین و مستضعفین بخشی از محرومان را محرم کرد و عده ای مستضعف را هم مستغنی,اما کیست که نداند امروز فقر با ایران چه ها که نکرده است.
ایکاش ان روز بچه نبودم و به مادر میگفتم که ایران چندسال قبل یعنی بهمن 57 به خاک نشست.ایران آن روز که روی بام مدرسه علوی شاهد اعدام فرزندان خود بدست خودشان بود به خاک نشست.ایران در هشت سال جنگ خانمان سوز در اعدام دسته جمعی زندانیان سیاسی در خاوران,درست در همان سالهایی که تو مادر, چادرت را محکم به سر میکشیدی که پاسدار حرمت خون شهیدان باشی , همان روزها بود که این خانه به خاک نشست.