ناصرخسرو ؛ پیر و خسته و بیمار متولد سوم سپتامبر سال 1004 میلادی  برای صدمین بار ایمیل اشو در گوشی همراه مارک شیائومی 13 چینی اش چک کرد. برای روز سه شنبه 29 اسفند سال جاری برابر با 19 مارس 2024 وقت مصاحبه در سفارت آمریکا در ترکیه و یا به قول ترک هاABD ساعت 9 و 30 دقیقه صبح داشت. آنکارا اون روز ابری و خاکستری میزبان ناصرخسرو شد.

سفارت آمریکا در محله اعیان نشین جانکایا و منطقه  قدیمی انبارهای گودCukurambar ظاهرش معماری آمریکائی پرستون نظیر ساختمان وزارت خزانه داری دارد اما ساختار کلی از معماری سنتی بومی ترکیه الهام گرفته که مثل معماری ایرانی حیاط در حیاط است.

 ناصرخسرو آن  صبح سرد آخرین روز زمستان با لباس و عمامه افغانی سفید بیشتر شبیه عموی بن لادن بود تا نویسنده ائی ناراضی که قصد مهاجرت دارد.میتوانست برای مصاحبه پایتخت دیگری را انتخاب کرده و مثلا دوبی و یا حتی ایروان و باکو و تفلیس برود اما شنیده بود که اغلب افسران مصاحبه گر آمریکائی مستقر در ترکیه بیشتر از همتایان خود با زبان فارسی آشنا هستند

حکومت جدید طالبان اعلام کرده که افغان ها میتوانند با پاسپورت های دوران اشرف غنی مسافرت کنند تا مدارک جدید سفر منقش به آرم جدید دولت طالبان چاپ و آماده توزیع گردد.

ناصرخسرو با لباس سنتی افغانی به در ورودی مختص مصاحبه شوندگان نزدیک و مامور ترک با لبخندی ساختگی پذیرایش  گردید. ناصرخسرو خیلی سریع خود را در برابر افسر مصاحبه گر دید که ظاهرا پرونده قطور وی را در دست داشت. مصاحبه کننده انگار از ایرانیان مهاجری بود که  به دلیل آشنائی با زبان فارسی   استخدام شده بود.  بدون هیچ مقدمه شروع کرد به پرسش هایی به زبان انگلیسی . ناصرخسرو با لهجه غلیظ انگلیسی بریتانیائی پاسخشو  داد. مصاحبه گر کم آورد و پرسید : کجا انگلیسی را این قدر خوب یاد گرفته ائی؟ ناصرخسرو هم به طعنه گفت : حتما در  پرونده من اومده که با نیروهای متحد غربی  مستقر در افغانستان از سال 2001 ISAFهمکاری می کردم.

 افسر مصاحبه گر بدون هیچ دلیلی در برابر ناصرخسرو احساس کمبود میکرد.  در صفحه مونیتور مقابلش فهرست بلند بالائی از تالیفات و همچنین مقاصد جهانگردی ناخسرو را میدید.

 افسر بادی در گلو انداخت و گفت : تو زاده قبادیان تاجیکستان هستی  اما پاسپورت افغانی داری . میتونی توضیح بدی ؟

 ناصر خسرو نگاه عاقل اندر سفیهی به مصاحبه گرش که حالا دیگر در  نقش بازجو ظاهر شده بود انداخت و گفت :  من اهل کشور بزرگ  ادبیات و زبان فارسی  هستم.  دلم میخواهد در یمگان ایالت بدخشان افغانستان بمیرم. اما در  هر حال تبعه کشور زبان فارسی باقی خواهم ماند. افسر مصاحبه گر اصلا انتظار چنین پاسخ و تند و تیزی نداشت. زبان در کام گرفت.

مدتی به سکوت گذشت. ناصرخسرو خیلی دلش یک فنجان چای و یا قهوه میخواست.  افسر مصاحبه گر باید نظرشو  در باره پذیرش و یا رد مهاجرت ناصر خسرو به آمریکا می نوشت. چند سرفه کوتاه معنی دارکرد و پرسید : دارم میبینم که متولد سال 1004 میلادی هستی و حالا حدود  هزار و بیست سالت میشه. چه اصراری داری به امریکا مهاجرت کنی ؟ چرا نمیری انگلیس؟   و یا هرکشور  دیگری ؟ مطمئن هستم دانشگاه های  معروف اونجا خیلی با  اشتیاق تو را می پذیرند . ناصر خسرو سکوت کرد و آنقدر ادامه داد که مصاحبه گر تصور کرد  اصلا متوجه سئوالش نشده.

با آرامش کامل دست برد کیف دستی اش و پذیرش هایی را که از دانشگاه های  هاوارد و جرج واشنگتن داشت به مامور مصاحبه نشون داد. افسر مربوطه اصلا  از دیدن این مدارک تعجب نکرد. دیگه حوصله هر دو سر رفته بود. مامور مصاحبه دقایقی زل زد به چشمان ناصر خسرو و گفت : متاسفم در اینجا  از طرف مقامات عالی رتبه اداره مهاجرت و دفتر مبارزه با تروریسم کامنتی نوشته شده و اکیدا توصیه شده از پذیرش تو تحت هر عنوانی به ایالات متحده جلوگیری شود. راستی توصیه  نامه ائی هم از طرف Kitty Winn  81 ساله هنرپیشه آمریکائی در پرونده ات هست که قویا توصیه کرده تو حتما باید بری آمریکا...... اصلا متوجه نیستم تو چطور تونستی مخ این خانمو بزنی. احتمالا در ایفای نقش معتاد با ارسال مواد مخدر ناب از افغانستان کمکش کردی..... آهی کشید و گفت : God Knows

ناصرخسرو تکانی خورد اما همچنان خونسردی خودشو حفظ کرد. مامور مصاحبه دقایقی خودشو با اسناد روی میزش مشغول نشان داد و سرانجام سکوت طولانی را شکست و گفت : با این پاسپورت افغانستان میتونی بدون ویزا بری جمهوری دومینیکن  و هائیتی در دریای کارائیب و یا جزایر میکرونزی در اقیانوس آرام. متاسفم  روی پرونده تو مهر Persona non grata خورده . کاری از دست  کسی ساخته نیست. فقط.... رئیس جمهور  ایالات متحده میتونه طی فرمانی کتبی ورود تو را به ایالات متحده بلامانع اعلام کنه.

ناصر خسرو  تاملی کرد و انتهای دستار را از پیشانی تا چانه کشید و  پرسید  اداره مهاجرت آمریکا دلیلی برای رد تقاضای مهاجرت من تو پرونده ام نوشته؟  

 مامور مصاحبه مدتی سکوت کرد و بعد گفت : من مجاز نیستم رسما  دلایل رد تقاضای تو را برات بخونم و اگر در آینده چیزی از جانب من  در   شبکه های اجتماعی به خصوص فیسبوک و اکس مطلبی عنوان کنی تکذیب و حاشا خواهم کرد.

 در اینجا به وسعت دانش تو و اینکه به کشورهای مختلفی از قبیل  جمهوری  آذربایجان ؛  ارمنستان ؛ ترکیه ؛ سوریه لبنان ؛ اسرائیل  ؛ عربستان ؛ تونس ؛ لببی  ؛ سودان و مصر مسافرت کرده ائی و دانش کافی در شناخت این کشورها داری اشاره شده. همه صفحات پاسپورت  تو پر ویزا کشورهای مختلف است . تو موفق شده ای ویزای شینگن هم بگیری هرچند تا کنون از اون استفاده نکرده ائی.... همه اینها و تسلط تو بر جنبه های متنوع فرهنگ ایرانی و فارسی نکات مثبتی هستند که مورد توجه قرار گرفته .... اما.... دوباره سکوتی طولانی برقرار شد.....  سرانجام پاراگراف نهائی صحبت های افسر مصاحبه گر  شروع گردید.

 بررسی کنندگان تقاضای مهاجرت تو به امریکا خیلی از روش همکاری تو در  هزار سال گذشته با حکومتهای  استبدادی مستقر در منطقه تعجب میکنند.

 تو با سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوی ؛ سلطان چغری بیک و طغرل سلجوقی ؛ و المستنصر بالله خلیفه عباسی و همچنین محمدظاهر شاه ؛ داود خان که بر ضد پادشاه خودش کودتا کرد ؛ حکومت کمونیستی نورمحمد ترکی ؛ حفیض الله امین که بر ضد نورمحمد کودتا کرد و حتی ببرک کارمل که دست نشانده رسمی شوروی بود همکاری نزدیکی داشتی. تو در روزنامه حقیقت انقلاب ثور ارگان رسمی حکومت کمونیستی افغانستان مقاله می نوشتی. برای طی دوره های تکمیلی روزنامه نگاری به برلین شرقی اعزام شدی. آلمانی را خوب  یاد گرفته و حتی کتابی هم به زبان آلمانی در باره  مسائل لنینیسم نوشتی. تو حتی با داعش ؛ طالبان ؛ حامد کرزی ؛ اشرف غنی و به خصوص با حکومت دوم طالبان همکاری نزدیکی داشتی........ زیر لب زمزمه کرد :

What kind of monster you are ?

ناصر خسرو خودشو آماده ترک صندلی میکرد. سینه اشو صاف کرد و گفت :

من برمیگردم افغانستان. احتمالا به عنوان همون عنصر نامطلوبی که گفتی حکومت طالبان منو بکشد. در اینصورت  تو و همکارانت مقصر خواهید بود.

بزار برای حسن ختام و خداحافظی شعری از  یانیس ریتسوس (1990-1909) شاعر یونانی برات بخونم که دیکتاتوری نظامی یونان را شاهد بود و همیشه مهاجر. مشکل افرادی مثل منو خیلی وقت پیش درک کرده بود.

مصائب مهاجران

ما در درون خود میخندیم

ما در درون خود لبخند می‌زنیم
ولی اکنون پنهان می‌کنیم همین لبخند را.
لبخندِ غیر قانونی
بدان سان که آفتاب غیر قانونی شد و
حقیقت نیز.
ما لبخند را نهان می‌کنیم، چنانکه تصویر معشوقه‌مان را در جیب
چنان که اندیشه‌ی آزادی را در نهان جایِ قلب‌مان.
همه‌ی ما که اینجاییم، یک آسمان داریم و
همین یک لبخند.
شاید فردا ما را بکُشند
اما نمی‌توانند این لبخند و
این آسمان را از ما بگیرند.
می‌دانیم؛ سایه‌هامان بر کشتزاران خواهد ماند
بر دیوار گِلی که کلبه‌هامان را در بر گرفته
بر دیوار عمارت‌های بزرگ فردا
بر پیشبند مادر که در سایه‌ی ایوان
لوبیا سبز پاک می‌کند.
می‌دانیم، این همه را می‌دانیم.