خانواده آمیرزاده  به درستی ادعا میکردند  که نقاشی در خانواده آنها موروثی است. نسبت خود را با استفاده از شجره نامه های مشکوک و سفارشی به نقاشان بزرگ عصر تیموری نظیر کمال خجندی و کمال الدین بهزاد می رساندند. امر چنان بر خودشون هم مشتبه شده بود که  برای تعمیرات مقبره دو کمال در تبریز  مبلغ کلانی را متقبل شدند به شرط آنکه در بروشور  افتتاحیه  از خانواده آنها به عنون  اعقاب  کمال الدین بهزاد نامی ببرند.

قبل از انقلاب که وزراء ؛  مدیران و کارمندان ارشد دولتی مایل بودند پرتره هائی از شاه و ملکه در  اطاق پذیرائی منازلشان نصب کنند نونشان تو روغن بود.  تابلوی های بزرگ تمام قد  از اعضای خانواده سلطنتی می کشیدند و به قیمت خوبی می فروختند.

بعد از انقلاب  پرتره کشی چند سالی به اغما افتاد. سرانجام فکر بکری به سر غلامحسین خان آمیر زاده بزرگ خاندان که دستی هم در صادرات تابلو فرش داشت رسید. وی مصمم شد هنر پرتره کشی را با صنعت و هنر فرش در هم بیامیزد. بازار بزرگی در جامعه ایرانیان مقیم کالیفرنیا انتظارش میکشید. آنها  توانائی مالی برای خرید چنین تابلو فرش های  ابریشم گران قیمتی به خصوص از نقاشی های معروف جهان را داشتند تا به ویژه مهمانان غیر ایرانی خود را سورپرایز کرده و خودشونو آدم های فرهیخته و با فرهنگی نشون بدهند.

غلامحسین خان مطمئن بود  نو کیسه های بعد از انقلاب داخلی هم برای تثبیت موقعیت خود حتما  خریدار چنین محصولاتی خواهند شد. در  ابتدای  کار  بافت فرش هائی را از آثار کلاسیک  نقاشی  های جهان نظیر  مونالیزا و عبور از آلپ   ناپلئون و سیب زمینی خورهای ونگوگ شروع کردند بعد دامنه کار را گسترش داده و شامل آثار  رامبراند  و نقاشان روس  و اسپانیا کردند. در این میان با فوران درآمدهای نفتی ؛ برخی از مدیران و دست اندرکاران رده بالای حکومت انقلابی که زندگی لاکچری به سبک غربی زیر دندونشون مزه کرده بود ضمن سفارش تابلوهای تمام قد از رهبران فعلی ایران  ؛ تابلوفرش هائی را  از نقاشان معروف جهان طبق  سلیقه خود به کارگاه آمیرزاده سفارش میدادند.یعنی دیگر از کاتالوگ مطمئن غلامحسین خان که مورد تایید  ارشاد بود استفاده نمیکردند.

در این میان برخی جوانان و نوجوانان ایرانی مقیم لوس آنجلس که به لطف تجارت پدراشون به گنج های بادآورده دسترسی یافته بودند شیطنت کرده تابلو فرش های اروتیک از نقاشان معروف و کلاسیک دوران رنسانس  به ویژه پل امیل بکات فرانسوی   و حتی سودک ؛ سفارش میدادند. بازار سفارش های قدیسین هم همچنان پر رونق برقرار بود. امیر زاده با کمال میل این تابلو فرش ها را بافته و از طرق مطمئن به دست سفارش دهنده ها میرساند و هزینه ها را به دلار دریافت میکرد.با پرداخت رشوه و حق و حساب همه درهای بسته برای دیگران به خاطر امیرزاده باز میشدند. همه چیز آن قدر عالی پیش میرفت و مطابق برنامه بود که امیر زاده احساس میکرد حتما مشکل بزرگی پیش خواهد آمد.

ایرانیان جا افتاده به ویژه وزیران و مدیران مسن دوران شاه به تابلوهای اروتیک آگوستینو کاراچی نقاش دوران رنسانس ایتالیا علاقه داشتند. نقاشی هایی سیاه و سفید اما بی نهایت تاثیر گذار و همراه با جزئیات.

 آن روز از طریق ایمیل؛ کاری از آگوستینو کاراچی دریافت کرد. نقاشی سیاه سفیدی از مارک آنتونی سردار رومی و کلئوپاترا ملکه مصر در حال معاشقه. سفارش دهنده از مشتریان قدیمی ایرانی مقیم آمریکا بوده و قبلا هم سفارشاتی داشت اما این اولین بار بود که چنین تابلوفرشی می خواست. اصرار داشت تابلو فرش با  وضوح  و به اصطلاح رزولوشن  بالا بافته شده و پر گره ترکی باشد. امیر زاده از اینکه سوژه سیاه سفید است و رنگی در آن به کار نرفته خیلی خوشحال شد اما به سرعت دریافت که حالت هر دو شخصیت تابلو چنان جدی و راحت هست که تنها یک گره اشتباه ممکنه همه چیز را بر باد دهد و احساسی را که سفارش دهنده در جستجوی آن است بر باد دهد.در چهره هر دو سوژه تابلو رضایت و بزرگی و اشرافیت به چشم میخورد. در تبدیل تابلو به فرش همه این نکات باید رعایت میشد. یک گره حساب نشده همه  بافته را تافته و کل زحمات را بر باد میداد. امیر زاده از طرفی  خوب درک کرده بود که تحویل مطلوب این سفارش میتواند در جامعه ایرانیان متومل لوس آنجلس صدا کرده و سفارشات جدیدی از راه برسند. نقاش این اثر  آگوستینو کاراچی ( 1552-1602)   از نقاشان طلیعه عصر رنسانس در ایتالیا است که  نقاشی های سیاه قلمش بی نظیر  و مشتریان فراوان دارند.

 تقریبا همزمان با این سفارش برای تابلوی شیخ صنعان و دختر ترسا اثر نقاش معروف محمدحسین مصورالملکی سفارش تابلو فرشی از سوی یک شخصیت مقید  و مومن و ظاهر الصلاح داخل کشور رسید.  امیر زاده به عنوان تاجر در خدمت  همه مشتریان با سلیقه های متفاوت بود. کار بافت هر دو تقریبا همزمان با هم پیش رفت و آماده تحویل گشتند.

 بخش های مختلف کاسبی امیر زاده عین ساعت سوئیسی کار میکردند اما عادت داشت ساعت های آخر روز پنجشنبه  فایل مربوط به سفارش های ارسالی را روی مونیتور لپ تاپش کنترل میکرد. اون هفته 21 سفارش ارسال شده بود. همه داده های تا جائی که ذهن دقیق امیر زاده اجازه میداد درست و کاملا مطابق سفارش ها بود. ناگهان سینه اش تیر کشید و کله اش گر گرفت. درست در ردیف 18 که  نام شخصیت مذهبی با نفوذ داخل کشور آمده بود مقابل اسمش به جای تابلوی شیخ صنعان و دختر ترسا ؛ نام تابلوی معاشقه مارک آنتونی و کلئوپاترا آمده بود. امیر زاده یک لیوان آب را لاجرعه سر کشید و قرص مسکن پر قدرتی بالا انداخت. کارمندانی که هنوز در آن ساعت داخل تجارتخانه بودند با داد و بیداد و فریادهای  امیر زاده سر رسیدند. با انگشت در صفحه  مانیتور به شماره 18 اشاره داشت.

همه خیلی زود متوجه منظورش شدند. به عنوان آخرین چاره رفتند در انبار ارسالی ها تابلوفرش های سفارشی را چک کنند. انتظار شیرین این بود که ارسال درست بوده و تابلو فرش شیخ صنعان و دختر ترسا به آیت الله فرستاده شده و فقط غلط یادداشت شده اما با کمال تعجب تابلوی شیخ را در انبار و در انتظار ارسال دیدند. سکوت همه جا را فراگرفت. کسی جرات حرف زدن نداشت.

امیرزاده طبق تجربه ائی که داشت تصمیم گرفت اصلا به شیخ زنگ نزند. منتظر بود او  و یا رئیس دفترش تماس گرفته و از دریافت این تابلوی قبیح اظهار انزجار کند اما یک هفته گذشت و  هیچ اتفاقی نیفتاد. سرانجام بعد از ده روز کاسه صبر امیرزاده لبریز شد. با ترس و لرز شماره دفتر شیخ را گرفت. رئیس دفتر وی را می شناخت و دقایقی بعد خط وصل شد. امیر زاده خودشو  آماده شنیدن انتقادات شیخ کرده بودکه چرا هنر وزین فرش بافی ابریشم را با چنین اراجیف کفر پسندی ضایع میکند اما صدای مشتری کاملا آرام بود.مدتی به تعارفات معمول گذشت و سرانجام امیرزاده توضیح داد که تابلوی سفارشی شیخ صنعان و دختر ترسا به زودی ارسال خواهد شد. در آخرین دقایق شیخ صداشو پائین آورد و گفت : قیمت این تابلوفرشی را هم که برام ارسال کردی به رئیس دفترم بگو. مجموعا واریز خواهد شد. امیر زاده اصلا به گوش هاش اعتماد نداشت که حرف های شیخ را درست می شنود. او از تابلوفرش عشقبازی مارک آنتونی و کلئوپاترا خوشش آمده بود. مکالمه با آرامش کامل به پایان رسید. امیر زاده در آسمانها سیر میکرد. این بهترین  لحظات زندگیش بود. تا دم مرگ رفت و سالم برگشت.

 در لپ تاپ اش باردیگر تابلوی عشق بازی مارک آنتونی و کلئوپاترا را باز کرده و نگاهش کرد و متوجه جزئیات جدیدی شد.

نباید زود قضاوت میکرد. برای مشتری مقیم کالیفرنیا باید تابلوفرش جدیدی می بافت و دلیل محکمه پسندی برای تاخیر ابداع میکرد. تا پای مرگ رفت و سالم برگشت.

چند روز بعد مشتری لوس آنجلسی زنگ زد و مطابق اخلاق جوانان قدیمی با نثار فحش های رکیک به اعضای  اناث خانواده آمیرزاده ازش  توضیح خواست که چرا سفارش اش را به موقع دریافت نکرده. آمیرزاده پاسخ  های مناسبی داد و سرش را به طاق کوبید و قول داد با  پست بعدی حتما براش ارسال خواهد کرد. این روزها  همه  اتفاقات برای  تجارتخانه آمیرزاده ختم به خیر میشود.