دیر ادبیاتِ خاصِ داستانی ویکتوریایی را آغاز به خواندن کردم. (اول ادبیاتِ گوتیک را آغاز کردم) اشکالِ کار اینجا بود که علاقه‌ای به خواندنِ اینجور نوشته‌ها ـــ آن هم ترجمه شده به زبانِ فرانسوی را نداشتم. پس از فراگیری کاملِ زبانِ انگلیسی و به خصوص آشنائی و تحقیق در رابطه با نویسندگانِ دوره‌ی ملکه ویکتوریا (از ۲۰ ژوئن ۱۸۳۷ تا پایان عمر، ملکه‌ی پادشاهی متحد بریتانیای کبیر و ایرلند بود) ـــ زمانِ آن رسید که با این سبک نیز مدارا کرده و به دنیایَش وارد شوم.

ادبیاتِ داستانی ویکتوریایی مملو از جنبه های زندگی مردمِ انگلستان؛ علم و اقتصاد و پیشرفت تکنولوژی گرفته، تا تحول در نظام طبقاتی و نقشِ دین در بینِ مردم است. طعنه آمیز بودنِ بیشترِ نوشته‌ها و طنزِ نیش دارشان آموزنده و گاهی همچنان با ارزش حس می شود. آنقدر که با شخصیتها خو گرفته و با دنیایِشان هم زمان به پیش رفته ـــ می‌‌خندی و بیشتر بغض می‌‌کنی‌. مشکلاتِ نظامِ طبقاتی آن دوره، اسطوره سازی و جنسیت در این سبک نوشتارها ـــ توجهِ من را به خود جلب می‌‌کند. به ویژه آن دسته مسائلی‌ که به زنان مربوط می‌‌شوند.

رمانهای عقل و احساس، غرور و تعصب، منسفیلد پارک، ترغیب، نورثنگر ابی و اِما از جین آستن را در فصولِ گذشته مرور کرده و چند پاره مقاله از آنها نگاشتم که نوشته‌ی زیر یکی‌ از آنها است.

جین آستن از زندگی زنانِ ویکتوریایی نوشته و از لحاظِ علومِ اجتماعی بسیار با ارزش است. در کتابهایَش به نکاتی‌ بر می‌‌خوریم که چندان با آنها آشنا نبوده و در بسیاری از موارد ما را وادار به تفکرِ دیگری در زمینه‌ی رفتار شناسی‌ زنان می‌‌کند. در بسیاری از اوقات؛ جین ژرف اَندیشانه ـــ ظریف می نویسد، گاهی‌ مرموز و حتی تاریک پندار، آن چنان که بارها و بارها مجبور شدم صفحاتِ قبلی‌ کتاب را دوباره خوانده و پاورقی نویسی کنم. قهرمانان آثارِ او بیشتر زنانی از طبقه متوسط بوده که خود را به طبقاتِ اجتماعی بالاتر می‌رسانند. آهنگِ جملاتَش پُر کِشِش ـــ هم وزنِ واقع نگاری است که درسی‌ بسیار خوب برای نویسندگانِ حرفه‌ای امروزی است.

اما نگاهِ او به عشق و تمامی مباحثِ مربوط بدان ـــ برای من دارای نکاتِ پیچده‌ی بی توضیح، عجیب و گاهی‌ اشتباه است. البته این یک نگاهِ کاملا شخصی‌ بنده بوده و احتمالاً عده‌ای هستند که با دیدگاهِ من مشکل دارند. گفتگو در رابطه با نظراتِ من در این مبحث ـــ باز است.

خطِ فلسفی‌ که دائم در کتابهای جین آستن تکرار می‌‌شوند ـــ زن را برای مرد دست نیافتنی به نظر آورده و ایجادِ یک سری جنگِ روانی‌ را پایه گذاری می‌‌کند. از آن دسته رفتار که مردها حوصله‌ی پرداختن به آن را ندارند. جین آستن برای عشق بازی به زنان توصیه‌ی نقشه کِشی‌ و طراحی‌ نقشه می‌‌کند. حتما این چنین زنانی در بینِ ما بوده و هستند اما موردی کاملا ضدِ طبیعی‌؛ که اصلا با درونِ انسانهای امروزی هم خوان نبوده و آمیزشِ جنسی‌ نیازمندِ به وجود یک و یا چند نوع احساس است. رمان‌های جین مردان را با دیدِ بی‌ اعتمادی معرفی‌ کرده و ایشان را شدید وابسته‌ی احساسی‌ کودکانه نشان می‌‌دهد، در آن کتابها ـــ مردان نیاز به این داشته که زنها آنها بی‌ دلیل؛ مهم پنداشته و یک نوع مردسالاری را بدین ترتیب ترویج می‌‌دهد. از همان دست که امروزه روز از آن بیزار بوده و این تبعیض همچنان در ادب نگاری جین بارها ـــ دیده می‌‌شود.

نکته‌ی دیگر این است که جین در مواردِ حساسِ عشقی‌ ـــ به زنان سفارش می‌‌کند که بی‌ چون و چرا؛ تسلیمِ خواسته‌های مردان شوند، چه رفتاری و چه جنسی‌؛ هر دو موضوع را با انواع و اقسامِ کلماتِ تولیدی درون خودش ـــ توجیه می‌‌کند، آنچنان که خاری و کوچک انگاری زنان را عادی نشان می‌‌دهد، چیزی که برای من اصلا قابلِ هضم نبوده و هر چند که این نوشته‌ها فقط در یک کتابِ داستان یافت شوند.

جین آستن الهه‌ی برداشت های اولیه‌ی اشتباه است. در کتابِ غرور و تعصب (دوره نیابت سلطنت در بریتانیا، ۱۸۱۳ میلادی) الیزابت بنت، با این که جورج ویکهام را شیطان صفت دانسته ـــ اما برای یک ملاقات او را جذاب می یابد. او همچنین فکر نمی‌کند دارسی در اولین ملاقات با او ـــ خیلی مهم باشد، همانطور که خودش نه جذب ستاره غرور و تعصب شده و نه مورد پسندِ او قرار می‌گیرد. رفتار شناسی‌ پیچیده که گاهی‌ به نظرِ من دارای یک سری کدهای شخصیتی مخفی‌ است.

در کتابِ عقل و احساس (۱۸۱۱ میلادی)، این نوع نگارش جین باز دیده می‌‌شود، همین اتفاقِ بالا ـــ بین ماریان داشوود و سرهنگ براندون نیز روی می دهد. اینجور می‌‌فهمیم که عشق نه تنها یک انگیزه از قلب است، بلکه از تحریکِ فکری نیز پدیدار می شود. او معتقد است که نمی‌توان کسی را بدون شناختِ واقعی او دوست داشت، به همین دلیل است که داستان‌های عاشقانه‌اش؛ بدون اولین برداشت‌های ویران‌کننده ـــ به جوش می‌آیند. باید این را یادآور شوم که جین آستن حوادثِ کتابهایش را بارها بازنویسی کرده و از ما؛ یک ناظر بیرونی ساخته که به محیط خصوصی، افکار و درونیاتِ شخصیت‌های کتابهایش ـــ سَرَک بکشیم.

واقع گرایی جین در کتابهایش را تحسین می‌‌کنم، او ترسی‌ از تعریف کردنِ اصلِ ماجرا را ندارد، خود ممیزی نکرده و مشکلاتِ جامعه‌ی خود را آنگونه که هست ـــ نشانِ ما می‌‌دهد. به عنوانِ مثال: دخترانِ جین آستن که برای پول یا برای تحمیل اجتماعی ازدواج می کنند، محکوم به تجربه‌ی موقعیت های ناگوار هستند. در کتابِ منسفیلد پارک (۱۸۱۴ میلادی) ماریا برترام، که توسط هنری کرافورد طرد شده بود، به دلیل ثروت (و مقداری کینه توزی همیشگی!) با آقای راشورث ازدواج کرد. این رابطه به نوعی قرارداد اجتماعی ختم شده که از روابطِ خارج از ازدواج ـــ محافظت می کند، تا اینکه ماریا طلاق گرفته و در نهایت؛ در پنهان زندگی می کند. ماجراها، دسیسه‌ها و عشق‌های آدم‌های دور و بر ـــ در گرداب حوادثِ احساسات ـــ مهار می شوند، این قسمت شاید بیشتر من درآوردی و پر اشتباه باشد. امکان دارد که جین آستن تنها یک سری رویدادهای تخیلی‌ را این چنین در هم آمیخته و با واقعیتها ـــ نشانمان می‌‌دهد. جذبِ خوانند تا به آخر ـــ یک جور هنرمندی می‌‌خواهد.

در غرور و تعصب نیز این چنین اتفاق می افتد، جایی که شارلوت لوکاس با آقای کالینز ازدواج کرده که هوش نسبتاً کمی دارد، زیرا او فکر می کند که وی در حال حاضر برای یافتنِ عشق ـــ خیلی پیر شده است. در این مورد، ازدواج؛ هدفِ نهایی زن است، چیزی که جین آستن به وضوح با آن مخالف بود. این نوع برداشت‌های اولیه‌ی اشتباه؛ تا به آخرِ کتاب‌ها ـــ دیده شده و ما را با این حال گرم داشته و به خواندنِ داستان ـــ وا می‌‌دارد.

جین آستن به ندرت شخصیتهای زن مهمی را طراحی می‌کند که بازیکنانِ سختِ رفتاری در زندگی‌ باشند. شاید ایزابلا تورپ در کتابِ نورثنگر ابی (۱۸۱۸ میلادی) ـــ استثنا باشد. اما در این مورد؛ یک  خطی مشی اِغواگری نمی بینیم، ما فقط یک زن عصبی و خجالتی را در نوشته‌های جین آستن می یابیم. جین بنت (زیبا و نیک‌سرشت‌ است. او یار، غم‌خوار، دل‌سوز و خیرخواه اعضای خانواده بوده و پیوسته به گشودن گره از کارشان می‌اَندیشد) در کتابِ غرور و تعصب؛ تقریباً آقای چارلز بینگلی (خوش‌چهره، خوش‌رفتار، خوش طینت و سرمایه‌دار) را به دلیل محتاط بودن و عدم اعتراف به موقع به عشقَش ـــ از دست داد. برای جین آستن، احساسات  فقط برای حفظ آنها ـــ ارزشمند نیستند. شما باید آنها را به هر قیمتی که شده ـــ نشان دهید، حتی اگر منجر به ناامیدی شوند. نکته‌ای برجسته‌ و زیبا که فقط در حدِ تخیل باقی‌ می‌‌ماند. می‌‌دانیم که هنوز هم زنان برای نشان دادنِ عشق و احساس خودشان؛ چقدر دارای مشکل هستند.

قضیه‌ی دیگر این است که قهرمانانِ جین آستن می توانند به خواننده آموزش دهند، این است که یک زن باید از غرایزِ خود (علاقه‌ها، مهارت‌ها، معلومات و..) ـــ پیروی کند. در کتابِ در ترغیب (۱۸۱۸ میلادی)، آن الیوت نامزدی خود را با فردریک ونتورث را به هم می زند، سپس مورد محکومیتِ شدید اطرافیانَش قرار می گیرد. هریت اسمیت، در اِما (۱۸۱۵ میلادی)، کاملاً عاشقِ رابرت مارتین است، چیزی که برای اما اهمیت چندانی ندارد، او در واقع برای اغوای وی ـــ مداخله می کند. انبوه درس‌های اخلاقی‌ که بیشترِ آنها در همان دنیای تخیلات باقی‌ می‌‌ماند. از خواندنشان لذت می‌‌بریم، اما در ریشه یابی‌ آن در زندگی‌ واقعی‌ ـــ ناموفق بوده و به جایی‌ نمی‌‌رسیم.

فراموش نکنیم که این نوشته‌ها بسیار انقلابی‌ بوده و در میانِ مردم سر و صدا به پا می‌‌کرده است. آن حضرات نیز از خواندنِ این کتابها تعجب کرده و معتقد به این بودند که جین در دنیای دیگر به سر می‌‌برد. درست است که نشان می دهد که زن از نظر هورمونی ـــ محکوم به تسلیم نیست، ازدواج بالاترین هدفی نیست که زن می تواند آرزو کند. اما فلسفه‌ی سطحی نتایجِ رمان های جین آستن با خواندنِ کتاب هایش نمایان می‌‌شود. پایانِ کتابهایش آغازگرِ یک درسِ اخلاقی‌ محکم برای خواننده نیست. جنگیدن با محیطِ اطرافِ زندگی‌، خواستارِ استقلال در تصمیمهای فرعی زندگی‌، شورشی بودنِ زنان، باید به نحوی نگارش شوند که عاری از پردازشِ خسته کننده‌ی ذهنی‌ بوده و به خطِ واقع گرایانه‌ای خود ـــ پایبند باشد.

البته قانع نبودنِ زنان به داشته‌های معنوی‌ خود در کتاب‌های جین قابلِ تحسین است اما گاهی‌ اوقات بی‌ دلیل و وقت گیر هستند. عناصرِ غیرواقعی و غیرعادی در این کتابها باعثِ دست و پا گیر شدنِ خواننده در اصلِ موضوع شده که دست آویزِ خاصی‌ نداشته تا آن را به نحوِ احسن درک کند. یعنی‌ هضمِ این همه رویا بافی‌ و آرزومندی یک دنیای کمال گرا؛ احساساتِ بیشتری طلبیده ـــ سخت و طاقت فَرسا است.

از توصیفاتِ جذاب (گاهی فقط یک دکورِ خالی و سرد)، فضاسازی‌های زیبا و پر جزئیاتِ کتاب‌های جین آستن می توان بهره برده و افکار را غنی کرد. شاید این همه تفسیر و تحلیلِ من به جایی‌ نرسد، چرا که از پیش می‌‌دانستم که جین استادِ عاشقانه‌های ساده‌ است، شاید آنچنان ساده و پیش افتاده که شیرین به نظر رسیده ـــ بی‌ فکر صفحات را ورق زده و کتابهایش را خواندنی تر می‌‌کند.

پاییز ۲۰۲۳ میلادی، بِرگِن ــ نروژ.