اخیرا  نسخه ائی از دفتر خاطرات سعدی شاعر معروف ایرانی در  استانبول ترکیه در دفتر یک شرکت  حقوقی که از  حدود ده قرن پیش در زمینه مهاجرت فعال است پیدا شده که گوشه هائی تاریک از زندگی این شاعر و نویسنده تاثیر گذار ایرانی را روشن میسازد.

سعدی نویسنده و شاعر معروف ایرانی صاحب گلستان و بوستان از کلاسیک های ادبیات فارسی در سال 1210 میلادی  در شیراز متولد و در سال 1291 در این شهر درگذشت.  به دلیل حمله مغول به ایران بین سالهای 1206  تا سال 1221 میلادی بیشتر عمر سعدی در تلاطم سیاسی و بی اطمینانی به آینده گذشت. البته شیراز بین شهرهای  ایران استثنا بود و به تدبیر شهردارانش   تا حدود زیادی از گزند مغولان در امان ماند؛ با اینحال سعدی که جهانگرد بود و ویزای شینگن اون زمان را داشت در آفاق سیر کرده و از دیدن فلاکت  و جنگ مردم خاورمیانه ؛ شادی به دلش نمی آمد و همواره غمگین بود.سعدی در یک صبح دل انگیز بهاری کنار آب رکن آباد تصمیم به مهاجرت گرفت. همیشه اصطلاح لاتینی را که از یک کشیش ارتدوکس در کلیسای ایاصوفیه قسطنطنیه شنیده بود از یاد نمیبرد :

Usquam, certe melius quam hic  یعنی هرجا بری مسلما بهتر از اینجاست.

سعدی بارها از راهنمای املاک استانبول و در مراحل بعدی حتی دمشق و اورشلیم آدرس سفارت آمریکا و کانادا را  میگرفت. پاسخ دهندگان مودب همواره به سعدی گوشزد میکردند که حداقل سیصد سال بعد صبح ساعت هشت  برای مصاحبه مهاجرت مراجعه کند؛ چون هنوزسرزمین های نیمکره غربی کشف نشده اند. سعدی خیلی ناراحت میشد و کنار دریای مرمره کباب ماهی تازه  میخورد و درخواست سیب زمینی سرخ شده میکرد. این بار فروشندگان دختر زیبا که گونه هایشان را با عصاره آلبالو سرخ کرده و به موهای خود گل رز قرمز زده بودند ؛ به سعدی توصیه میکردند چهارصد سال صبر کند تا غذای سفارشی اش آماده شود چون سیب زمینی قرار  است از ینه دونیا و یا همون دنیای جدید به اروپا بیاید.

 بخش مهمی از دفتر خاطرات روزانه سعدی به اقامتش در بغداد می پردازد. سعدی یک روز که در  کوچه ادیان شیراز به دختران یهودی و مسیحی متلک می انداخت و چون عزبی بر در حمام زنان با ولع چشم چرانی  میکرد یک آگهی در دیوار  کنیسه مرکزی شیراز دید. دانشگاه ( نظامیه) بغداد یک بورس تحصیلی  برای جوانان شیراز به مسابقه گذاشته بود. رشته مورد نظر ادبیات  عرب بود. سعدی بلافاصله  در برید  دولتی ثبت نام و شاگرد اول شد.  دو هفته بعد مراسمی براش گرفتند شهردار شیراز با سعدی دست داد و  نقاشان تصویرش را  کشیدند و در روزنامه ستاره عصر شیراز چاپ گردید.

اقامت در بغداد به قول خودش : سعدی را ویران کرد. تعداد زیادی از جوانان از آسیای صغیر و  روسیه در دانشگاه تحصیل میکردند. سعدی با دیدنشان از خود بیخود میشد.تذکره نویسان به جنگ مداوم سعدی با گردن کلفتان دانشگاه بر سر زیبارویان( برای سعدی دختر و پسر فرقی نمیکرد) میگذشت. سعدی زمانی در بغداد به دینDean  شکایت برد :

مرا در نظامیه ادرار بود ؛ 

                                  شب و روز تلقین و تکرار بود

مر استاد را گفتم ای پر خرد ؛

                                 فلان یار بر من حسد می‌برد

چو من داد معنی دهم در حدیث ؛

                                   بر آید به هم اندرون خبیث

شنید این سخن پیشوای ادب؛

                         به تندی برآشفت و گفت ای عجب!

حسودی پسندت نیامد ز دوست ؛

                        که معلوم کردت که غیبت نکوست؟

گر او راه دوزخ گرفت از خسی؛

                                از این راه دیگر تو در وی رسی

 "ادرار" در اینجا به معنی بورس تحصیلیscholarship با پرداخت کلیه هزینه ها و محل اسکان و پول توجیبی معنی میدهد.

 خلاصه پاسخ شکایت سعدی  از سوی Dean این بود که :

بزار دهان من بسته بمونه سعدی جان. آتش نسوزان. انشاء الله لیسانستو گرفتی برو شیراز ؛ دمشق و یا اورشلیم و قاهره و نیویورک( حرفشو خورد و توضیح داد که  نیویورک رسما هنوز کشف و نامگذاری نشده و هیچ خط هوائی فعلا به اون مقصد پرواز ندارد)........ بغدادو آباد کردی برو  این دام بر مرغ دگر نه.

سعدی وقتی مدرکشو گرفت کار موقتی را در مقر فرماندهی نیروهای  آمریکائی ( سنتکام) در دوحه قطر به عنوان  مترجم مدارک عربی تاریخی پیدا کرد.

سعدی دنبال شغل آبرومندی در محافل دانشگاهی اروپا میگشت. یک وکنسی و یا محل خالی در کتابخانه شهر فلورانس پیدا کرد که دنبال یک نفر با معلومات عمیق در زمینه زبان های فارسی عربی و لاتین و یونانی میگشتند. سعدی امتحان زبان عربی و فارسی داد. مقامات سه سال فرصت دادند که سریعا یونانی و لاتین بیاموزد. سعدی خوشحال شد. فلورانس شهر  دلخواهش بود.

سعدی باید در امتحان جامع زبان های لاتین و یونانی که از سوی وزارت علوم ایتالیا برگزار میشد شرکت میکرد.... اول باید این دو زبان را خیلی خوب یاد میگرفت.

در موصل که اکثرا مسیحی بودند  خانم معلمی را پیدا کرد که  به هر دو زبان مسلط بود. زیبائی زاید الوصفی داشت. هوش از سعدی ربود. به عشق مریم موصلی سعدی تست های چهار جوابی را با سرعت زیادی میزد و به قول خودشون کامپرهنشن و کامپوزیشن اش هم عالی عالی شده بود. سعدی میخواست به اتفاق مریم موصلی برود رم و فلورانس ؛ جائی دور از خاورمیانه  پرآشوب و کشورهای مسلمان. خیلی تلاش کرد مخ مریمو بزنه. مریم تمکین نکرد و گفت : سالها قبل که تدریس زبان های خارجی را شروع کردم  با یک پسر ایرانی در  شبکه های اجتماعی آشنا شدم. با وعده و وعید میخواست منو بکشونه روستای غله نزدیک شیراز. نرفتم. به دلم برات شده بود که زندگی در موصل برام بهتره. ... حالا  تو هم راه خودتو برو. با این مدارک زبان و اون لیسانس الکی دانشگاه بغداد میتونی بری DeWallenمحله شهرنو و یا همون نور قرمز بندر آمستردام که ملوانانی از همه نقط جهان می آیند به عنوان مترجم کار بگیری..... بعد از اندکی سکوت  اضافه کرد : از هر دو طرف معامله  دستمزد بگیر.

سعدی به مریم توضیح داد که جاه طلبی اش اندکی بالاتر از این حرفهاست و شغل آبرومندی در فلورانس انتظارشو میکشه. مریم راضی نشد.

سعدی آن قدر مریم را دوست داشت که غزل معروف خود را در باره اش سرود :

 

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

               که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد

               دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن

                    تو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی

نظری به دوستان کن که هزار بار از آن بِه

                      که تحیّتی نویسی و هدیتی فرستی

دل دردمند ما را که اسیر توست یارا

               به وصالْ مرهمی نِه چو به انتظار خستی

سعدی در سالهای بعد خیلی سعی کرد با دپارتمان مطالعات شرقی دانشگاه کلمبیا و یا حتی جرج واشنگتن مکاتباتی را آغاز و کرسی تدریس زبان و ادبیات فارسی را  تصاحب و در اوراق مهاجرت ارائه کندتا افسر مصاحبه گر به عنوان پوئن مثبتی برایش در نظر بگیرد. متاسفانه موفق نشد.  ایمیل هیچکدوم پاسخ نمیدادند. لپ تاپ سعدی هم خیلی قدیمی شده بود.

 اواخر عمر سعدی دست از جهانگردی  و  تصمیم برای مهاجرت کشید و به شیراز بازگشت. کار کوچکی در کتابخانه عمومی شهر گرفت تا از بیمه و  حقوق بازنشستگی آن  استفاده کند.  در اوقات فراغت برای دانشجویان شیرازی که در سودای مهاجرت بودند آیلتس و تافل تدریس میکرد.

عصر  ها به رکن آباد رفته و پیاله ائی با دوستان میزد. هر قدر شماره مریم موصلی را میگرفت پاسخی نمی شنید. قبلا به پیامهای ارسالی در فیسبوک پاسخ میداد.حالا اون هم بی پاسخ میماند.

سعدی در اواخر عمر اندکی اختلال حواس پیدا کرده و همیشه احساس میکرد  مریم موصلی همه جا همراه اوست. این شعر معروف یادگار دوران بازگشت از موصل و عراق به شیرازه . به یاد آخرین دیدار با استاد زبان های خارجی و محبوبش مریم موصلی :

می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم

                     خبر از پای ندارم که زمین می‌سپرم   

می‌روم بی‌دل و بی یار و یقین می‌دانم

                   که من بی‌دل بی یار نه مرد سفرم

خاک من زنده به تأثیر هوای لب توست

                      سازگاری نکند آب و هوای دگرم

وه که گر بر سر کوی تو شبی روز کنم

                   غلغل اندر ملکوت افتد از آه سحرم

پای می‌پیچم و چون پای دلم می‌پیچد

                          بار می‌بندم و از بار فروبسته‌ترم

چه کنم دست ندارم به گریبان اجل

                   تا به تن در ز غمت پیرهن جان بدرم

آتش خشم تو برد آب من خاک آلود

                بعد از این باد به گوش تو رساند خبرم