عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد... 

 

دهانت را میبویند

مبادا گفته باشی دوستت دارم...

دل ات را می بویند

روزگار غریبی ست نازنین

و عشق را

کنار تیرک راه بند

تازیانه میزنند

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

در این بن بست کج و پیچ سرما

آتش را

به سوخت بار سرود و شعر

فروزان میدارند

به اندیشیدن خطر مکن

روزگار غریبی ست نازنین

آن که بر در میکوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

آنک قصابان اند

بر گذرگاه ها مستقر

با کنده و ساتوری خون آلود

روزگار غریبی ست نازنین

و تبسم را بر لب ها جراحی میکنند

و ترانه را بر دهان

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

کباب قناری

بر آتش سوسن و یاس

روزگار غریبی ست نازنین

ابلیس پیروز است

سور عزای ما را بر سفره نشسته است

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد