صادق زیباکلام

زمستانِ پهلوان‌کُشِ ۱۳۴۶

خاطره‌ای به مناسبت ۱۷دی سالگرد درگذشت جهان‌پهلوان تختی

سال ۱۳۴۰، و دولت دکتر علی امینی بود. فضای کشور بعد از کودتای۲۸مرداد سال ۳۲، یک‌مقداری باز شده بود. با بچه‌های دیگر، آمده بودیم در حیاط «دبیرستان رهنما» بنفع تختی و مصدق شعار دادن. اما مسئولین مدرسه، ناگهان آمدند و  چندنفر از بچه‌ها، که من هم در میان‌شان بودم را بردند دفتر، و پس از کتک فراوان، از ما با عصبانیت می‌پرسیدند که چرا برای تختی شعار می‌دادیم؟ بعد هم تهدید، که به کلانتری می‌گوییم شما را ببرند و پدرهای‌تان باید بیایند مدرسه. به ناظم‌مان، آقای ميرفخرایی، با گریه التماس می‌کردم که تو را خدا به کلانتری و بابام نگین، قول می‌دیم دیگه شعار ندیم. ناظم‌مان گفت: چرا واسه تختی شعار می‌د‌ادین؟ او یک کشتی‌گیر بیشتر نیست. من هم با گریه، گفتم بخاطر داستانی که از پدرم دربارۀ تختی شنیده بودم.

ناظم‌مان گفت آن داستان را بگو، و حالا من از آقای مدیر خواهش می‌کنم اين دفعه شماها را ببخشند و قول بدين هرکس خواست از اين به‌بعد شلوغ کنه، شما فوری بياين دفتر، به آقای بهرامی يا خودِ من بگين. ما هم گفتیم چشم، و من هم شروع کردم قصۀ تختی رو که از بابام شنیده بودم، تعریف کردن.

گفتم آقا، بابام می‌گفت تختی وزن هفتم کشتی می‌گیره، و هميشه دو تا حريف قدر داره؛ يکی عصمت آتلی از ترکيه، و دومی مدودوف از شوروی. در المپيک ملبورن، تختی برای طلا رو در روی مدودوف قرار می‌گیرد. بعد که کشتی تموم ميشه، يوری شاهمرادوف، سرمربی تيم ملی کشتی شوروی مياد و درحالی‌که تختی کنار تشک نشسته بود، او را می‌بوسد.

همه تعجب می‌کنند چرا سرمربی تيم حريف، می‌آید و کشتی‌گیر رقيب را می‌بوسد. از تختی می‌پرسند چرا شاهمرادوف تو را بوسيد و بغل کرد؟ تختی هم می‌گوید نمی‌دانم؛ و ایرانی‌ها می‌روند پيش شاهمرادوف و از او می‌پرسند چه شد که شما، بعد از کشتی، آمدی و تختی را بوسيدی و او را در آغوش گرفتی؟

شاهمرادوف می‌گوید: برای‌اين‌که تختی، يک مردِ واقعيه؛ يک جوان‌مردِ واقعيه. کتف چپ مدودوف آسیب‌دیده بود و درد می‌کرد. تختی هم اين را می‌دانست، و در تمام مدتی که با مدودوف سرشاخ بود، حتی یک‌بار هم به سمت شانۀ چپ او نرفت و دست به شانۀ آسیب‌دیدۀ او نزد.