جمیله خیلی بدهیبت و ترسناک بود ولی خودش زن شسته و رفته‌ای بود و تمیز، و چون بداخلاق بود و کم‌حرف، مورد قبول مامانم واقع شده بود. سر منو یه جوری توی بغلش می‌گرفت و موهامو چنگ می‌زد انگار پشم گوسفند می‌شوره یا دیگ مس می‌سابه. بعدم تا اشک‌مو درنمی‌آورد ولم نمی‌کرد و با چهارتا غر می‌رفت.

خدا خیرت بده جمیله‌