دخترم نافم را برداشت ببرد بالای دار. فریاد زدم نکن! موهایت را نفرین! گفت به جفتم! ناف را با دندان گره زد. به سرفه افتاد. به استفراغ. روی زمین پهن شد. زاییده بودم. نافم پیچید دور گردن محسن. صدای خنده نوید آمد. سارینا داشت پیتزا را می‌گذاشت در تنور.

داستان دیگر جواب نمی‌دهد. جمله سوخته است. ما ویرانه‌ایم!