طعم خون از ماشین و دستها و حتی لباسهایی که لمس کرده بود، کوتاه نمی‌آمد. می‌دانستم آخرش بالا خواهم آورد. روی همه این لحظات. روی خودش. روی خودم. نمی‌دانم چطور پوشیدم. اما پوشیدم آن پارچه‌های دستمالی‌اش را. بوی تمیزی می‌داد. بوی مادرها. اما مگر مادر این آدم می‌تواند همچین بویی بدهد؟ آن بچه‌دانی که قاتل بیرون می‌دهد.

خانه داغ