ساقه‌های ترد و سبزِ گل‌های قاصدک را که یکی‌درمیان لابلای علف‌های هرزِ کرت‌های درخت‌های میوه‌ سر برآورده بودند، می‌چیدند و تارهای سفید و نقره‌گونِ عشق را، رخ در رخ درهم تنیده و ته‌مانده‌ی قاصدکِ به جامانده در دست‌شان، مرکز کائنات‌شان می‌شد و هوا را با ساقه‌ای نازک چنان می‌شکافتند تو گویی غرشِ شمشیری‌ست در پهنای آسمان‌شان.

دره‌ قطارزرشک