دکمه بالای پیراهنش را باز کرد و شیشه را کمی پایین کشید. باد، بوی کاپتان بلکش را پاشید توی صورتم. یادم آمد که چقدر روزهای اول از بوی تند و نت سیگاری این ادکلن بیزار بودم. حالا اما تنم را می‌گیراند. به نت اول و آخرش. انگار که افتاده باشم در آن حفره سیاه روی گلویش و هرچه دست و پا می‌زنم بیشتر فرو می‌روم. مثل حالا که می‌خواستم حرفهایش را باور کنم و همه چیز تمام شود و دوباره بیفتیم در خلسه خواب و بوسه و رخوت و دیوانگی.

شاه خال