برای ما کار درونی نشده. ما پروتستانیسمی نداشتیم که کار را در دین حل کند. کار هم در آن گوشه هست، ولی تعیین‌کننده‌ی عاقبت‌ات نیست. این‌جا کم‌کم کار به چیزی فرعی تبدیل شده. مفاهیمی مثل سودآوری و راندمانْ در این سوی جهان بی‌معنا هستند. لیبرال‌ها این را ربط می‌دهند به این‌که طرف حقوقش را از دولت می‌گیرد و اهمیتی به بهره‌وری شرکت نمی‌دهد. اما از آن‌جا که در بیشتر بخش خصوصی هم وضع به همین منوال است، پس مسئله به تلقی جامعه از کار گره خورده است: کار بیشتر مساوی است با باختن.

برو کار کن، مگو چیست کار!‎‎