مثل غشی‌ها، چشم‌هاش داشت می‌افتاد پس سرش. کیف موادی که خون به خونش می‌انداخت، دهانش را باز نگه داشته بود و ته خنده‌ای هم به گوشه لبش وصله می‌کرد. در همان نشئگی، فحش چارواداری داد. از روی حوض لیز خورد و نشست کف زمین. انگار در همان عالم هپروت هم مادرانگی پاچه‌اش را گرفته بود که حالاهاست پاهایش شل شود و بچه با سر بیفتد روی موزاییک. روی زمین پهن شد. بچه همچنان از پستانش آویزان بود اما پایین تنه‌اش افتاد روی زمین و از کمر به بالا روی زانوی نیمه خمیده زن لم داد.

بچه جنگی