فهمیده یک چیزیم می‌شود. اخم می‌کند و آدامسش را با بی‌اعتنایی می‌دهد آن‌طرف دهان. موقع جویدن، لب پایینش بیشتر تو می‌رود. می‌خواهم روی برق لبش تمرکز کنم اما لای دندانش یک تکه سبزی گیر کرده است. حالم بد می‌شود. بوی توت فرنگی می‌پرد. یاد ساندویچ کالباس می‌افتم. همیشه برای میثم باید می‌سُلفیدیم تا از ته جیب ما بعد از مدرسه ساندویچ دو نانه کالباس بخرد و کمر پر کند. گاهی هم کتلت یا فلافل. عاروقش را پر می‌کرد و توی صورت ماها که اطرافش بودیم می‌زد.

خلاصی