به دستها و پاهایم نگاه می کنم: من با این دستها... این پاها چه کرده ام؟ اصلا این تنِ من چه چیزی را در این جهان عوض کرده که اگر نبودم ممکن نمی بود؟ لحظه ای بعد فورا این فکر را از سرم بیرون می رانم، شاید چون نمی خواهم پاسخِ محتملش من را مایوس کند. و شاید برای آنکه خودم را امیدوار نگه دارم، بخودم قول میدهم روزی این ایده را عملی کنم: ایده تاریخ نگاری تنانه را.

روز نوشت های یک پرستار: تاریخِ «تنانه»