در آپارتمان را که باز می کند صدای زنش از توی آشپزخانه بلند می شود: "آقا جون نون واسه ناهار یادتون نره ها". آقا بزرگ مثل همیشه این فریاد آخری را با سکوت جواب می دهد. در خانه/ پشت سرش گرمپی بسته می شود. توی راه پله ها بوی آدم های تنها و مریض می آید. بوی غذاهای نا آشنا. زمزمه های نامفهوم تفاله های افکار ناشناخته ی مردمی ناشناس. آقا بزرگ مثل همیشه از این بوها دل بهم می شود. کف دست ادکلن زده اش را می گذارد جلوی دماغش.

ماجرای یک صبح زمستانی در غربت