چنین گفت
تازه ترین چنین گفت های Jahanshah
فهمیده یک چیزیم میشود. اخم میکند و آدامسش را با بیاعتنایی میدهد آنطرف دهان. موقع جویدن، لب پایینش بیشتر تو میرود. میخواهم روی برق لبش تمرکز کنم اما لای دندانش یک تکه سبزی گیر کرده است. حالم بد میشود. بوی توت فرنگی میپرد. یاد ساندویچ کالباس میافتم. همیشه برای میثم باید میسُلفیدیم تا از ته جیب ما بعد از مدرسه ساندویچ دو نانه کالباس بخرد و کمر پر کند. گاهی هم کتلت یا فلافل. عاروقش را پر میکرد و توی صورت ماها که اطرافش بودیم میزد.
Jahanshah | یک روز قبل
۰ ۳۹
به یاد دارم یکی بود از قاتلین و متجاوزین به مال و ناموسِ مردم که با همه قساوت ـــ چنان که چشمَش به جمعیت افتاد ـــ چنان ناتوان گشته که با زانو به زمین برآمده و مثل گربه وحشی که در بر بیچاره موشهای بی دفاع، شیر ژیانی بود که نهایت سبعیت از او به ظهور رسیده ـــ روباه بیچارهای شده بود که حملِ جسم خود می توانست و همین زبونی او هم بود که من را بر آن داشت تا طناب را طوری به گردنَش افکنده تا که جان کندنَش ـــ بیش از ربع ساعت به طول انجامد.
Jahanshah | ۲ روز قبل
۰ ۳۶
روزی که پدرم رفت، تنها یادگاری که برداشتم، کراواتی بود که در شب عروسیام زده بود تا یادم بماند در همان هیبت بود که دستاش را بوسیدم و در خانهی عشق را بستم و حلقهی اشک چشماناش بدرقهی راهم شد. سال بعد همانام زیادی بود و آزارم میداد و بخشیدماش. تجربهی حفظ یکسالهی آن کراوات، بعدها از من انسانی ساخت بسیار بینیازتر! انسانی که متصل به اشیای بیجانی نباشم که بعضا حتی در انتخابشان نقشی نداشتهام.
Jahanshah | ۷ روز قبل
۰ ۷۰
نظرات