راستش تا همین الآن هم دیگر هیچ چشمی دختر را ندیده که ندیده. گل آن‌قدر سحر آمیز بود که حتی کسی به یاد ندارد آن مرد به کدام سو گریخت، به کجا رفت و چه بر سر او و گل رز زیبایش آمد. گویی شهر ساعتی به خواب رفت و خواب خوشی دید و بعد هم فراموشش کرد. فقط از آن به بعد بوی گل بود که ماسید به در و دیوار و آب جوی و هوا و همه‌جا و همه‌جا و همه‌جا را برای همیشه مُعطر کرد.

کاش کسی او را به یاد آورد