قشنگ بود. همه چیزش. حتی دروغ گفتنش. قربان صدقه رفتنش برای جلب مشتری‌های ثابت که به نام هر کدامشان یک «جون» غلیظ می‌چسباند. آنقدر باهوش بود که اسم تک تک آن زنها و دخترهای جوان یادش بماند. می‌گفت برای هرکدامشان نشانه‌ای گذاشته است. از فرم دماغ بگیر تا دندانی که نگین رویش کاشته بودند. اگر هوش نداشت که زندگی جدیدش اینطور کش نمی‌آمد.

ناکوک