بوی پلوی زعفرانی می‌آمد. غاز را دودی کرده بودند و مطبخ‌چی که هنوز اسمش را هم نمی‌ٔدانستم داشت کنارش پیازچه و تربچه خوابانده در آب سرد که لایه لایه شکفته بودند را سرهم بندی می‌کرد تا مثلن گلی چیزی تعبیه کرده باشد. مضحک نیست؟ طفلک غاز ننه‌مرده را نفله کرده‌اند و بعد هم دودی و حالا دارند محض شکم مبارک، زلم زیمبو دارش می‌کنند! چه فکرها می‌کنم! مگر من هم مثل همین غاز دودی شده نیستم که قرار است صرف ضیافت شود و تمام این ترمه‌ها و عطر و وسمه سرمه‌ها را چیده‌اند تا اشتها باز شود؟

مهتاب