وقتی‌... تمامِ حساب جاتِ ماچیدن را از حفظ بلد شدم ـــ رفتم آمنه ـــ عروسک خارجی‌ دختر دایی خودم را کِش رفته و شروع به انجام آن حرکاتی کرده که در فیلم‌ها دیده بودم، چندان سخت به نظر نمی‌‌آمد، فقط اینکه چشم‌های عروسک خیره خیره به من نگاه کرده و انگاری او نیز بارِ اولَش بوده و وقتی‌ که سعی‌ کردم مثلِ اَلن دلون موهای عروسک را در دستانم گرفته و بگویم: آه آمنه دوستت دارم ـــ این دختر دائی ذلیل نشده‌ی من به اتاق آمده و با جیغِ آمبولانسی خود ـــ تمامِ اهلِ باغ منزل را ترساند...

گند بوسه‌ی پری و زنده باد مینی‌ژوپ‎‎