هنوزم صدای سم اسب‌ها، روی سنگ‌فرشِ این کوچه‌باغا توی گوشام زنگ می‌زنه و آهنگِ دل‌نوازِ سواری که صبحِ سحر برای خوش‌کردن اوقاتش زمزمه می‌کرد. نهرِ آب از لابلای درختای سنجد برای خودش راه باز کرده بود که گاهی باریک و گاه پهن می‌شد و یه جاهایی درختا خم شده بودن روی نهر و پل درست کرده بودن و ما عاشق این بودیم که از روی تنه‌ی این درختا اینور و اونور نهر بپریم که خیلی وقتام خیس با زانوهای زخمی برمی‌گشتیم خونه‌باغ.

مرد آرزوهای اون تابستون من!