این‌بار، فقط سرش را تکان می‌دهد. با همان تکان، خنجری به نوک انگشت پا و بعد به منتهاالیه شکمم فرو می‌رود. جیغ می‌کشم. کلفتش که یکباره انگار جان صد مرد را پیدا کرده است، دهانم را می‌گیرد. آن خنجر از انگشتان کلفت بود که یکباره دست کرد در یقه‌ام و از بالا نوک پستان‌های کوچکم را فشرد و بعد پیچاند. اشک از گوشه چشم چپم رفت روی لاله گوش. چشم راستم خشک ماند.

از بند بند عشق