آزادی تمام می‌شود. تیغ‌ها پایین می‌آیند. گوساله با روحِ غافل‌گیرش تکه‌تکه می‌شود. دست‌هایی که در قفس را باز کرده بودند، دست‌های چرب، انگشت‌های خونی، تکه‌ها را تقسیم می‌کنند. از تکه‌های آویخته‌ی گوساله، از سرِ چنگک خون می‌چکد. گوساله‌های دیگر در سکوت، ایستاده، نشسته، در مستطیل‌های فلزی، می‌جوند. منتظرِ چیزی نیستند. هر بار، دستِ مهربان سلاخ، با انگشت‌هایی که به طرفِ آزادی اشاره می‌کنند، در را باز می‌کند. گوساله‌ی بعدی. گوساله‌ی آزادِ امیدوار.

گوساله‌ی آزادِ امیدوار