اولین صیغه عمرم رو رفتم زیر بلیط حاجی. بی شرف٬ جنس شناس بود. رفته بودم بازار واسه دم در یه فرش راهروی کوچیک بگیرم که دیدم نگاش خفتم کرده. نه حرفی نه حدیثی! پول قالی رو گرفت اما نشمرد و گذاشت توی دخل. حتی پا پی نشد شماره منو بخواد. بی حرف٬ با همون تسبیح دور دستای تپل پر مو٬ نمره تلفنش رو نوشت و گذاشت قد قالی توی پلاستیک. شاید می خواست بهم حق انتخاب بده. شایدم اهل لاس زدن و چای و بستنی تعارف کردن و لیسیدن نبود. هرچی بود٬ بهم فرصت فکر و انتخاب و بالا و پایین کردن داد.

خط هفتم!