سالهاست که به دنبالش هستم، کُلّی‌ کسی‌ را مامور کرده و چه پول‌ها خرج کرده و چه رشوه‌ها دادم بلکه بفهمم او کجاست، اما نیست، پیدایش نمی‌‌کنم، دلم می‌‌خواهد باز او را ببینم، در آغوشش گرفته ـــ دست بوسَش باشم، به زیرِ پایش نشسته و حرف شِنویَش باشم، دلم می‌‌خواهد برایش تعریف کنم که جایَش همیشه در دلم بوده و هیچ وقت فراموشَش نکردم، دلم می‌‌خواهد دخترم را به او نشان داده تا بچه نیز ببیند و بفهمد عشق و احساسِ واقعی چگونه است.

دایــه جانـــَم را دیـــگر ندیــــدم‎