قطرات آب با فشار چون نوک سوزن، برّان از خراش روی شانه‌ام به جانم فرو ریخت. سریع خودم را از زیر دوش کنار کشیدم. یاداوری تجربه‌ی عجیب و غریب دیشب لبخندی روی لبانم نشاند. گویا حضور چسبناک خاطره‌ی عشق‌بازیمان سوزانتر از سوزش کبودی‌ها و خونمردگی‌های پوستم بود چون حس چیره در آن زمان فقط دلی بود که غنج می‌رفت.

«با هم بنویسیم» شماره ۱