غم هر کس را که بشود تحمل کرد،غم بهنود سخت و سنگین است.شوخی نیست غول واقعی بهنود مرده تا زمین خالی از کسی باشد که برای آرمان جان فدا می کند.اینکه بهنود در بی بی سی نشسته و در عزای "غولی" سینه می زند که دستش می رسید بی بی سی را با همه کارکنانش می بلعید ؛تکرار ملال انگیز "نفهمی" روشنفکری ماست.این روشنفکری در نفهمی زاده شد و در نفهمی خواهد مرد،اما با این تفاوت که با جهل ساده زاد و با جهل مرکب خواهد مرد!بهنود در ساده ترین کلمه ای که بشود وصفش کرد،"نمی فهمد" و از بد حادثه این فرد افکار عمومی-اگر بشود در کشورمان وجود چنین چیزی را تصور کرد - را از طریق یک شبکه ای که موطنش یک کشور لیبرال است هدایت می کند.
همنوایی بهنود و رفیقان سرخ ، فرج و فرخ، قطعا سوتکی خواهد شد بدست بچه هایی که قرار است غول هایی شوند پتک بدست برای درهم کوبیدن زنجیری که زنجره ،ززززجججررررمی کرد در حالی که شعری م یخوانند که قافیه ها و ردیف هایش ز و ج و ر است!
رفیق بهنود هیچ وقت نخواهد توانست توضیح دهد اگر این همه عاشق این غول واقعا موجود بوده ،چرا به سرزمینی که این غول آنجا بود تشریف نبرد تا از آنجا حال غول های کاغذی را بگیرد؟رفیق بهنود نمی تواند به ما بگوید لندن جایی نیست که آنجا بشود در خدمت غولی بود که جان فدای آرمانهایش می کرد بلکه آنجا می توان به ملکه خدمت کرد!

چگونه مى توان يك نويسنده ايرانى بود كه سانسور را تا مغز استخوان احساس كرده و براى نوشتن مجبور به گريز از كشور شده، اما در همان حال از كاسترويى دفاع كرد كه سانسورى بدتر از جمهورى اسلامى بر كشورش حاكم كرده است!؟
چگونه مى توان به فيدلى اداى احترام كرد كه نويسنده اى را تنها بخاطر اينكه "فيدلينو" (فيدل نازنين) را "فيدليتو" (فيدل كوچولو) نوشته سالها به زندان مى فرستد!؟ چگونه مى توان فيدلى را دوست داشت كه در دوران زمامداريش نويسندگان كشورش يا كشته شدند، يا ساكت شده اند يا در زندانند يا فرارى!؟
تنها چند سالى است كه تلفن همراه در كوبا آزاد شده. اينترنت تنها در محيط هاى عمومى، مانند ادارات و هتل ها، با سرعتى بسيار پايين، وجود دارد. تنها ١٦ درصد كوبايى ها به اينترنت دسترسى داردند، اما براى اين دسترسى بايد، در كشورى كه متوسط حقوق ماهيانه ١٨ يورو است، ساعتى يك دلار بپردازند. اينترنتى كند و فيلتر شده كه گاهى براى باز كردن يك سايت بايد ساعتها منتظر ماند!
من مى توانم كوبايى هايى كه از مرگ كاسترو شادى مى كنند را بفهمم، ولى هرگز نمى توانم افرادى را بفهمم كه خود را نويسنده يا طرفدار آزادى بيان مى خوانند ولى براى مرگ فيدل كاسترو شيون مى كنند.