چند روزیست که به آتن آمدیم، ماهِ قبل تلویزیون دولتی ژاپن از خانم جانِ بنده تقاضای همکاری در ساختِ یک مستند (و چند گزارشِ کوتاه) در رابطه با مهاجرانِ سوری و عراقی در یونان را کرد، سوکی روی آن خیلی‌ فکر و برنامه ریزی کرده و قرار است از فردا به مرز‌های یونان (هم جنوب با ترکیه و هم مرزهای بالکانی این کشور) سفر کند تا پروژهٔ ساختِ این مستند با برنامه ریزی (برنامه ریزی ژاپنی‌ها طاقتِ آدم را بِسر می‌‌رساند اما بی‌ نَقص است) درست هر چه زودتر آغاز شود.

نمیتوانستم او را دراینجا تنها گذارم، در تمامِ این سالهای که با هم هستیم (خجالتی ندارم، ما با هم ازدواج نکردیم، هر چه خواستید حرف درآورید، ننه و بابای هر دومان خبر دارند!) اگر توانسته ـ مرا در سفرهایَم همراهی کرده و کمکی‌ خوبی‌ از لحاظِ احساسی‌ برایم بوده است، به خصوص من که فردی حسّاس و وَسواسی هستم... برای همین به خودم گفتم، نَخیر... بدونِ خانم جان هرگز!

با اینحال وقت تلف نخواهم کرد، همیشه دلم میخواست بروی موسیقی‌ کولی‌های بالکان کار کنم، پیشنهادِ لازمه را به تلویزون سوئیس کردم، ببینیم اینها سرِ کیسه را شُل کرده و بنده را حمایت می‌‌کنند یا خیر... بلغارستان، صربستان، رومانی و مجارستان (مراکز، مناطق و کمپ‌های کولی ها) را درین مدت بازدید خواهم کرد.

این ترانه کولی‌ها که دخترِ ترک نام دارد را به دوستان تقدیم می‌کنم.

 

https://www.youtube.com/watch?v=xnNCidccbG8


تصویری را که مشاهده می‌کنید از نزدیکی‌ پارتنون ـ صبحِ زودِ دیروز گرفتم... بسیاری از مهاجرین به پایتخت آمده و اوضاع بسیار بی‌ ریخت است، خاک بر سرِ دولتِ یونان کند که هیچ قدمی‌ بر نمیدارد، خود را برای کمکِ بی‌ چون و چرا در اختیارِ اُرگان‌های خیریهٔ مستقر در آتن قرار دادم، یادم نمیرود که ما نیز فراری و مهاجر هستیم... همین فروردینِ ۵۸ خورشیدی بود که...

کالیمِرا به یونانی یعنی‌ صبح بخیر.

فوریه ۲۰۱۵ میلادی.