تصویری از ببری خان‌، عکاس خودِ سلطان ناصرالدین شاه قاجار است.


ببری خان، گربهٔ آلاپلنگ (دارای رنگ های درهم و برهم) اَبلق با چشم های درشت، براّق و دُمب کلفت بود که چون از لحاظِ ظاهری شباهت کمی به ببر داشت زنان سلطان ناصرالدین شاه قاجار او را ببری خان نام نهادند. هرچند جالبی این جریان آن است که ببری خان، گربه ای ماده بود.

ببری خان در ابتدا با شاه خیلی مأنوس بود و زمانی که ناصرالدین شاه ناخوش شد، گربه یکی از بچه هایَش را کنار رختخواب شاه آورد و به زمین گذارد و بچه گربه هم بعد از چند دقیقه جان داد. سپس حال شاه خوب شد و این ماجرا نقلِ محافل شد که ببری خان بچه اش را آورده و دور شاه تَصدّق کرده است.

 ببری خان وقتی درباریان و زنان حرم خواسته ای داشتند روی کاغذی می نوشتند و به گردن ببری خان می آویختند، شاه عریضه را هرگاه به گردن ببری می دید باز می کرد و می خواند و حاجت شاکی را برآورده می کرد و اگر کسی خلعت و انعامی می خواست فورا می داد.

 بر این حسب، چه عزل و نصب هایی توسط این عریضه پذیرفته می شد و چه بسیار محکومین به مرگ با وجود این گربه نجات پیدا می کردند و گاهی هم زیر تیغ جلاد می رفتند.

روزی ببری خان به همراه شاه برای شکار عازم جاجرود می شود و بیماری سختی می گیرد تا اینکه کالسکه ران با هشت اسب از دربار او را به دارالخلافه برمی گرداند تا بلکه آب و هوای تهران باعث بهبود ی اش شود که نمی شود و وی تلف می شود و بدن ببری خان را با پارچه ای ابریشمی پیچانده و در باغ دفن می کنند و تا ۱۰ روز نیز کسی جرات نداشته که خبر مرگ وی را به شاه برساند.