سپیده رشنو
اینها تمام مدارکِ جرمِ من است.
وقتی که آن شکافِ تیزِ تابستان در زندگیام زخم انداخت، اینها مدارکِ جرمِ من بود. وقتی که از کلاسِ درس بیرونم انداختند، اینها مدارکِ جرمِ من بود. وقتی دوباره و دوباره محاکمه شدم، اینها و تنها همین موها مدارکِ جرمِ من بود.
حدوداً ۱۳۶ روز است که زندگی را از اجرایِ احکام عاریه گرفتهام. سامان هر دو هفته، گاهی هر ده روز و گاهی هر هفته میآمد تهران بلکه بتواند ده روز یا یک هفتهٔ دیگر هم قرض بگیرد برای خواهرش. گاهی هم زحمت به گردنِ آقای پناهیپور بود؛ وکیلِ پرونده.
برای خواهرش که تمام این مدت دو ساکِ سیاهِ پر شده از خرتوپرتهای زندان را گاهی باز میکرد و چیزهایی که لازم داشت از تاریکیِ ساک بیرون میکشید و در دامنِ زندگی میانداخت. این اواخر ساکها آنقدر سبک شدهبود که فکر میکرد شاید دیگر زندانی در کار نباشد. برای خواهرش که نمیتوانست کاری دست و پا کند چون نمیدانست هفتهٔ دیگر ساکها چقدر سنگین یا سبک شده.
برای خواهرش که خیلی روزها لاشهٔ گوشتی بود در تاریکیِ خانه. آنچنان غرقابه در سکوت که انگار هزاران چاقو هر چه در تاریکی بود را خِفت کردهبودند. برای خواهرش که بالأخره بعد از چند ماه آن لاشه را برداشت و با خود به کار، به کلاس و خیابان برد. برای خواهرش که بر لبهٔ تیزِ بلاتکلیفی ایستادهبود اما غلظتِ زندگی برایش کم نمیشد.
آنچنان که دیروز مخلوطکنی را که برای تعمیر دادهبود، بعد از چند روزی تحویل گرفت. آنچنان که با خودش خندهای کرد که کدام احمق وقتی صبح خبر اجرای حکمش را میدهند، میرود تا وسایل خانه را که برای تعمیر داده، پس بگیرد. امید مگر چقدر کارگر است زن؟
بار قبل تا پای چوبه رفتم و برگشتم و این دومین بار است. ایستادن بر لبهٔ تیزِ بلاتکلیفی تمام شد. شنبه باید خودم را به زندان اوین تحویل بدهم. تا که اوین آروارههایش را باز کند و من، تمامِ زندگی و تمامِ آزادیام را ببلعد. آن هم در حالی که همچنان قسمتی از مدارکِ جرمم را روی کلهام دارم.
اینها مدارکِ جرم «ماست» اگر میخواهید بدنِ «ما» را ضمیمهٔ پرونده کنید.
نظرات