عکس از کانال شیرین عبادی
زنانی که نترسیدن را تمرین کردهاند
امید رضایی در گفتوگو با یک جامعهشناس از میان اعتراضات ایران
آسو
بعد از قتل ژینا (مهسا) امینی شکلگیری موج عظیم اعتراضی به حجاب اجباری را در یک کلمه میتوان غافلگیرکننده دانست. روند اعتراضات، شعارها و رفتار شجاعانهی معترضان حتی غافلگیرکنندهتر بود. آنچه طبق معمول پیش رفت و میرود شدت و شکل سرکوب از جانب حکومت اسلامی است، هرچند خبرهای گستردهای از خستگی و درماندگی و ترس عوامل سرکوب مخابره شده است. از همان روزهای آغازین اعتراضات بحثهایی دربارهی گستردگی، مطالبات و سرانجامِ احتمالی این خیزش عمومی مطرح شده است. اما چه کسی بهتر از حاضران در میدان میتواند دربارهی این رویدادها حرف بزند، بهویژه که بخشی زیادی از عمر خود را هم پیش از شکلگیری این موج اعتراضی صرف تحقیق و پژوهش دربارهی جنبش زنان در ایران کرده باشد؟ در گفتوگوی پیش رو یک زن پژوهشگر فمینیست میکوشد تا دریچهای به گذشته و آیندهی این اعتراضات باز کند. این گفتوگو بعدازظهر یکی از روزهای آخر شهریور انجام شده، جایی میان خستگی و زخمهای تظاهرات شب قبل و بیم و امید تظاهرات شب بعد. برای حفظ امنیت این پژوهشگر از ذکر نام و نشان او خودداری میکنیم.
شما در این چند روز که در شهرتان تظاهرات اعتراضی شکل گرفته حضور داشتید. کمی از حالوهوای اعتراضات، از مشاهدات و از کارهایی که کردید یا دیگران کردند و شما دیدید، بگویید.
در شهر ما تظاهرات با گروهی کمتر از ۱۰۰ نفر و با شعارهایی فمینیستی مثل «زن زندگی آزادی» و «ما همه مهسا هستیم/ بجنگ تا بجنگیم» شروع شد و با پیوستن مردم و بزرگتر شدن جمع به شعارهایی ضد حکومت رسید، مثل «مرگ بر دیکتاتور.» چیزی که برای من جالب بود این بود که کسانی که به ما ملحق نمیشدند، مثلاً شاگردمغازهها، تشویق میکردند و مثلاً داد میزدند «دمتان گرم!» در پیادهرو همه ذوق میکردند. شعارهایی هم بود مثل «ایرانی باغیرت/ حمایت حمایت». با این که کسی مثل من معتقد است نباید به مفهوم «غیرت» بها داد، اما در آن لحظه برای دعوت از مردم این شعار را هم میدادم. صحنهی دیگری هم برای من جالب بود: یک دختر نوجوان مدرسهای را دیدم که به مادرش اصرار میکرد به ما بپیوندد، اما مادرش مانع میشد. حتی سعی میکرد که مادرش را به سمت ما بکشد. یا مثلاً یک زن چادری دیدیم که مصداق «حجاب برتر» در جمهوری اسلامی بود و اگر در مواقع عادی ببینیمش ممکن است حتی ازش بترسیم، اما او هم با دیدن ما ذوق کرده بود. مثلاً به شعار «پوشش اختیاری» واکنش نشان میداد و همراهی میکرد. میگفتیم «مرگ بر دیکتاتور» هم ذوق میکرد. صحنهی دیگری هم که از یادم نمیرود وقتی بود که ناگهان و بدون هماهنگی همگی روسریهایمان را درآوردیم و در هوا چرخاندیم. تیپها و قیافههایی در تظاهرات بودند که من در یک روز عادی احتمالاً بهخودم میگفتم هیچ حرف مشترکی با آنها ندارم. پسرهای جوانی بودند که ظاهرشان هیچ ربطی به ما نداشت. اما همینها بخشی از ما شده بودند. مرد خیلی جوانی بود که من به وی میگفتم چه شعارهای بدهد و او چون صدایش بلند بود شعار میداد و بقیه تکرار میکردند. چیز دیگری که زیاد دیدیم خودروهای اورژانس بود. خیلی زیاد بودند. بعد معلوم شد که از آمبولانس برای انتقال مأمور و انتقال بازداشتیها استفاده میکنند.
احتمالاً شما هم مثل خیلیها وقایع پیرامون ژینا امینی را از زمانی که اولین خبر مبنی بر انتقالش به بیمارستان تا فوت و واکنش خانوادهاش منتشر شد با جزئیات دنبال میکردید. وقتی خبر مرگ منتشر شد، اولین حسی که داشتید، اولین فکری که از ذهنتان گذشت چه بود؟
ترکیبی از حسهای مختلف. مسئله برای من هم شخصی بود، بهعنوان شهروند و زن؛ و هم بهعنوان عضوی از فضای روشنفکری و اکتیویستی، فراتر از حد شخصی میرفت. ترکیبی از خشم و غم توأمان. اولین چیزی که به فکرم رسید این بود که خودِ من هفتهی پیش از آن در حالی که مانتوی بلند و شلوار گشاد و روسری داشتم گیرِ گشت ارشاد افتادم. بعد از آن به دوستانم میگفتم این سطح از گیر دادن واقعاً عجیب است، لباس من شبیه عبای آخوندها بود. وقتی خبر مرگ ژینا آمد، وقتی آن فیلم آمد که با مأمور گشت ارشاد بحث میکرد، فکر میکردم که به معنی دقیق کلمه هر زنی میتواند در این جایگاه باشد. مثلاً خود من، با این که تا حالا کتک نخوردهام، اما فقط برای این که با دو پسر در کافه نشسته بودم بازداشت شده بودم و به من میگفتند «فاحشه». مأموران گشت ارشاد همیشه توهینهای مبتنی بر تحقیر جنسیتی زنان استفاده میکنند و علاوه بر آن تو را کتک میزنند چون زن هستی. این خودش شکلی از آزار جنسی سیستماتیک است. گشت ارشاد خودش سرکوب دولتی همراه با خشونت زنستیزانه است. این سطح شخصی که برای هر کدام از ما میتواند اتفاق بیفتد برایم خیلی پررنگ بود. دلیل دیگری که خشمم را چند برابر میکرد این بود که درست چند روز قبل یک زن کرد دیگر برای فرار از تجاوز خودش را از پنجره به پایین پرت کرد. خودکشی او هم یک زنکشیِ حکومتی بود. مطالعات نشان میدهند که در همهجای جهان زنها ترجیح میدهند بمیرند تا این که به آنها تجاوز بشود. همزمانیِ این دو با هم خشم را چند برابر میکند.
بُعد دیگر قضیه این بود که اگر یادمان باشد تا قبل از سال ۱۳۹۶ مسئلهی حجاب اجباری زنان بین روشنفکران و جامعهی مدنی «موضوع سطحی و بیاهمیت» جلوه داده میشد. میگفتند «این دغدغهی شما خیلی سطحی است. فقط میخواهید پشت گردنتان باد بخورد». چپها میگفتند «این مسئلهی زنِ کارگر نیست، این مطالبه لیبرالی است.» در حالی که حجاب اجباری با فقر پیوند دارد. زنانی که به لحاظ اقتصادی پاییندستتر هستند احتمالاً در فضاهای محلی هم بیشتر بابت پوشششان سرکوب میشوند. بقیهی اپوزیسیون هم دنبال برانداختن حکومت بودند. این خشم که سیوچند سال مسئلهی حجاب اجباری برای خیلیها مسخرهبازی بود در ذهن من وجود داشت. تا قبل از اینکه ویدا موحد روسریاش را سرِ چوب بزند بخش بزرگی از جامعه و جامعهی مدنی مسئلهی حجاب اجباری را جدی نمیگرفتند، از جمله چپگراها و اصلاحطلبها. نباید این روند را فراموش کنیم که حجاب اجباری چطور به موضوع اجتماعی تبدیل شد. چون اگر بعدها یک مسئلهی دیگر زنان مطرح شود باز هم ممکن است عدهای بگویند این سطحی است یا این اولویت نیست. اگر این روند را بهیاد بیاوریم، اجازه نمیدهیم که این اتفاق دوباره رخ دهد. مسئلهی تجاوز را در نظر بگیرید. وقتی تعرض جنسی پیش میآید، انگار خیلی مهم نیست. آدمها خیلی واکنش نشان نمیدهند. حتماً باید تجاوز اتفاق بیفتد، به آن معنیای که آنها بهعنوان تجاوز میشناسند، باید یک قربانی کامل، یک قربانیِ لهشده در کار باشد که مردم واکنش نشان دهند و خشمگین شوند. این زیست روزمرهی ما که تحقیر مداوم است انگار خیلی خشمِ آدمها را برنمیانگیزد. این خشم ناشی از نادیدهگرفتن مسئلهی حجاب اجباری با شنیدن خبر مرگ ژینا دوباره زنده شد >>>
نظرات