در همین اوضاع هدایت با دختری به نام ترز آشنا شد. رابطهای که زیر بار داستانهای زندگی هدایت کمتر دربارهاش صحبت میشود. ترز همدم صمیمی و یکی از نزدیکترین افراد به صادق هدایت در زمان تحصیل او در پاریس بود. پدر ترز در جنگ جهانی اول در جبهه «مارینو» کشته شده بود و مادرش آرزو داشت دخترش با مرد دلخواه خود ازدواج کند و خوشبخت شود. اما ترز راه دیگری برای زندگیاش در پیش گرفت و هرگز ازدواج نکرد. او نامهای به صادق هدایت، پشت یک کارت پستال نوشت. متنِ نامه ترز به زبان فرانسه در کتاب «زندگی و آثار صادق هدایت» چاپ شده است.
نکته جالب کارت پستال نامهی ترز و ارتباط احتمالی آن با بخشی از داستان بوف کور است. معمولاً کارت پستالها عکس مناظر زیبا یا بنایی تاریخیاند، ولی کارت ترز تمثالی از پیرمردی سپیدموی و «خنزرپنزری» است که بر کنار رودی نشسته است و به نقطهای نامعلوم مینگرد.
ترز در این نامه خطاب به صادق هدایت نوشت: «گربه کوچکِ ایرانی من. تنها یک کارت کوچک، زیرا در مرخصی هستم، در «اترتا» پیش مادرم، و خیلی گرفتار. من چند روز پیش از «پون تورسن» رد میشدم، خیلی به نخستین ملاقاتمان فکر کردم – مادرم پیر شده و کمی بیمار است، این مرا ناراحت کرده. وقتی برگشتم به شما نامه خواهم نوشت، نزدیکِ ۱۵ ژوئن. من را محکوم به بیوفایی نکن، شاید تنبلی، و چرا اسم معشوقم را میپرسی؟ ترجیح میدهی که به شما جواب بدهم که چند تا دارم، چیزی که لازم است بگویم این است که من از آنها هیچکدام را دوست ندارم. من به شما نامهای مفصل، تا ده روز دیگر مینویسم. من شما را همیشه دوست دارم.»
پس از این کشمکشهای روحی و عاطفی هدایت در سال ۱۳۰۹ با ناتمام گذاشتن تحصیلاتش در پاریس به تهران بازمیگردد و در بانک ملی شروع به کار میکند. هدایت با توجه روحیاتش از اوضاع کار و زندگیاش راضی نیست و در نامهای که به تقی رضوی در پاریس نوشتهاست، از حال و روز خود شکایت میکند.
دوستی با حسن قائمیان، اما که پس از مرگ هدایت تلاشهای زیادی برای شناساندن او کرد در بانک ملی اتفاق افتاد. در همین سال مجموعه داستان زندهبهگور و نمایشنامه پروین دختر ساسان را در تهران منتشر شدند. هدایت در این سال با مسعود فرزاد، بزرگ علوی و مجتبی مینوی آشنا میشود که از آنها بعدا گروه موسوم به ربعه به وجود آمد.
این گروه در واقع در واکنش به گروهی متشکل از افرادی مثل بدیعالزمان فروزانفر، رشید یاسمی، محمدتقی بهار، سعید نفیسی و محمد آشتیانی شکل گرفت که صادق هدایت و دوستانش آنها را واپسگرا میدانستند.
مجتبی مینوی درباره فعالیت گروه ربعه در این دوران مینویسد: «ما با تعصب جنگ میکردیم و برای تحصیل آزادی میکوشیدیم و مرکز دایره ما صادق هدایت بود.»
چه جالب. نمی دانستم ترز خانمی وچود داشته.
این نامهای است که وی به صادق خان نوشته است:
گربهی کوچکِ ایرانی من.
تنها یک کارت کوچک، زیرا در مرخصی هستم، در اترتا پیش مادرم، و خیلی گرفتار. من چند روز پیش از «پون تورسن» رد میشدم، خیلی به نخستین ملاقاتمان فکر کردم. مادرم پیر شده و کمی بیمار است، این مرا ناراحت کرده.
وقتی برگشتم به شما نامه خواهم نوشت، نزدیکِ ۱۵ ژوئن. من را محکوم به بیوفایی نکن، شاید تنبلی. و چرا اسم معشوقم را میپرسی؟ ترجیح میدهی که به شما جواب بدهم که چند تا دارم؟ چیزی که لازم است بگویم این است که من از آنها هیچکدام را دوست ندارم.
من به شما نامهای مفصل، تا ده روز دیگر مینویسم.
من شما را همیشه دوست دارم.
در تصویر میتوانید منازلی را ببینید که مالِ هتل بوده و صادق خان بعدا به آنجا رفته است، خانهی آن خانم هنوز آنجا است.
شاید تنها یک زن خوش ذوق میتواند آدم مورد علاقهاش را اینطور قشنگ و دلکش صدا کند! آنهم در شروع نامه.