القاس میرزا صفوی (۸۹۵ تا ۹۲۹ خورشیدی) ـــ دومین پسر شاه اسماعیل یکم صفوی و برادر ناتنی و کوچکتر شاه تهماسب یکم بود، القاس میرزا پس از جنگ شروان (۹۱۷ خورشیدی) ـــ به فرمانروایی شیروان منصوب شد، اما در سال ۹۲۵ خورشیدی با شاه تهماسب یکم مخالفت کرده و سرکشی را آغاز کرد.
هنگامی که شاه طهماسب از این موضوع آگاه شد ـــ بهسوی تبریز رهسپار شد و اورگنج اوغلی را به پیش القاس میرزا فرستاد، القاس میرزا با وی بهدرشتی سخن گفت، اما از حرکت شاه نگران شد و خانبگیخانم ـــ مادر خود را همراه پسرش، سلطان احمد به نزد شاه فرستاد و پوزش خواست.
شاه تهماسب برادرش را بخشید و القاس میرزا سوگند یاد کرد که دیگر سرکشی نکند و هر سال هزار تومان تبریزی به خزانه شاه بفرستد، پس از آن القاس به جنگ چرکسها (نام قومی قفقازی همریشه با گرجیها است که در جمهوری آدیغه روسیه و ترکیه ساکن هستند) رفت، ولی پس از بازگشت در شروان به نام خود سکه زد و اعلام استقلال کرد، شاه نیروهای قزلباش را به شروان گسیل داشت و القاسب از آنان شکست خورد و با چهل تن از یارانش به استانبول رفت و پناهنده شد.
القاس میرزا پس از مدت کوتاهی اقامت در استانبول در سال ۹۲۸ خورشیدی با انبوهی از لشکریان عثمانی به فرماندهی سلطان سلیمان یکم قانونی رهسپار ایران شد و ابتدا به مرند تاختند، اما پس از آنکه سپاهیان ایرانی تلفات سختی بر عثمانیها وارد کردند، سلطان سلیمان تصمیم گرفت که القاس میرزا و اولمه تکلو (حاکم تبریز که به عثمانیها پناهنده شده بود) را هر کدام به یک سو بفرستد تا خود با خیال آسوده بتواند از ایران بیرون رود؛ بنابراین، القاس میرزا را بهسوی عراق عجم (مناطق مرکزی ایران) فرستاد.
پس از آن القاس میرزا همراه با لشکری از عثمانیها از راه عراق امروز که مرکز ترکمانان آذربایجان بود به همدان و سپس قم رفت و آنجا را غارت کرد، پس از آن به کاشان رسید، اما با شنیدن خبرِ آمدن شاه تهماسب یکم به آن حدود، متوجه اصفهان شد؛ ولی مردم اصفهان پایداری سختی کردند و او موفق به تصرف این شهر نشد و با رسیدن بهرام میرزا (برادر خودش، که سردار سپاه شاه تهماسب بود)، بهسوی فارس رفت و مردم قلعه ایزدخواست را قتلعام کرد؛ ولی شیراز را نتوانست تصرف کند و از ترس سپاهیان قزلباش رهسپار خوزستان شد.
القاس میرزا چون از پیروزی ناامید شدهبود از راه قلعه بیات به بغداد رفت، سلطان سلیمان، القاس را به نزد خود خواند، اما وی از رفتن به نزد او خودداری کرد، سلطان عثمانی عدهای را برای جنگ بهسوی او فرستاد و القاس میرزا بهسوی ولایت اردلان آذربایجان گریخت، در حوالی مریوان با قزلباشها جنگید و شکست سختی خورد و سپاهیانش نابود شدند، القاس میرزا به نزد سرخاب، حاکم اردلان رفت، ولی سرخاب به حکم شاه تهماسب، القاس میرزا را به شاه نعمتاللّه یزدی ـ شوهرخواهر القاس میرزا سپرد تا به نزد شاه ببرد.
شاه تهماسب یکم بهدلیل عِرق برادری از کشتن القاس میرزا صرفنظر کرد، ولی چون به او اعتماد نداشت، به صلاحدیدِ ریشسفیدان صوفی، او را در قلعه الموت محبوس ساخت، این بنا بر روایت تذکرهی شاه تهماسب است، اما صاحب کتاب احسنالتواریخ، محبس او را قلعه قهقهه دانسته و میگوید: پس از یک هفته در آنجا هلاک شد.
در حقیقت، پس از مدتی او از دژ قهقهه به قلعهی الموت فرستاده شد و در آنجا چند تن که پدرشان به دست القاس میرزا کشته شدهبودند ـــ به زندان راه یافته و او را در سال ۹۲۹ خورشیدی کشتند.
شاه تهماسب یکم دربارهی این رویداد میگوید: بعد از چند روز دیدم که از من ایمن نیست و دائم بهتفکر است، او را همراه ابراهیم خان و حسن بیک یوزباشی کرده به قلعه فرستادم، ایشان او را به قلعهی الموت برده، حبس کرده، آمدند.
پس از شش روز جمعی که در قلعه او را نگاه میداشتند غافل گردیدند و دو سه نفر که در آنجا بودند و القاس میرزا پدر ایشان را کشته بود ایشان هم به قصاص پدر خود، او را از قلعه به زیر انداختند، بعد از مردن او ـــ عالم امن شد.
تاریخ ایران بسیار جالب و خواندنی است ممنون شراب قرمز عزیز