شعر : ایرج جنتی عطایی، آهنگ : سلیمان اکبری, ۱۳۴۸ خورشیدی.

باور کن جز عشق تو در سینه ندارم من
جز چشمان مست تو آیینه ندارم من
گرچه شکستی این دل سرمست عشقم
از تو خدا داند در دل کینه ندارم من
این رفتن تو چه بی خبر بود
تقدیر ما در دست سفر بود
ای برده از یادم ...
خواهم که همچون ابر بهاری
باران شادی بر من بباری
ای داده بر بادم ...

تو ان آرزو پردازی ، مست حسن و نازی
شعر دلنوازی ...
همچو مرغک شبخوانم ، بی تو سرگردانم
موج بی سامانم ...

باور کن جز عشق تو در سینه ندارم من
جز چشمان مست تو آیینه ندارم من
گرچه شکستی این دل سرمست عشقم
از تو خدا داند در دل کینه ندارم من