دل اگر دير زمانيست جدا مانده از اين روح بلند
ريسمان است كه از دست كوته بوده
جان اگر خالى از اين عشق از اين پر باريست
كاسه مهر تو از كنج لبم كم بوده

بهتر آن نيست تو بردارى از آن دورقدم
دست بندازى و از دل گرهى بگشايى؟
بهتر آن نيست در اين بى مهرى
تو بجنگى، تو بميرى، تو كرم بگذارى؟

وقت بگذشت و در اين شهر بلند
همچنان مانده به اميد تو، دلباخته، افسرده، پريشان، دربند
بهترين داده اين زندگى كوته را
به تو بستم انگار

به تو بستم انگار
كه خودم بگزينم
كه خودم بردارم
كه خودم بگذارم

وقت بگذشت و در اين شهر بلند
همچنان مانده به اميد تو، دلباخته، افسرده، پريشان، دربند
بهترين داده اين زندگى كوته را
به تو بستم انگار

به تو بستم انگار
كه خودم بگزينم
كه خودم بردارم
كه خودم بگذارم

و نپرسيدم از اين خويش، از اين وجدان درآخر روز
من چه كردم كه شعف انگيزم دردل تو ؟
من چه كردم امروز ؟
من چه كردم امروز ؟
من چه كردم امروز ؟
من چه كردم امروز