Hafdang هفدانگ

بازخوانی آهنگ قدیمی سیما بینا

ز تاب و تب عاشقانه‌ی من، نمانده اثر در ترانه‌ی من
خموشی دل با سیاهی شب، کشیده سر از بام خانه‌ی من

به طوفان دادم آرزو را، ز خاطر بردم یاد او را
سبوی دل را می نمانده، به مستی بشکن این سبو را
ویران دیدم بنای آرزو را، بر لب بستم مجال گفتگو را

بیا و شبی در جان و دلم، ای واله‌ی غم بر پا کن
بیا و شبی از موج بلا، چشمان مرا دریا کن

ز نام و نشان افسانه مخوان، کز نام و نشان بیزارم
مرا همه شب با می زدگان، در میکده‌ها رسوا کن

گریزم ز هستی به دامان مستی، که گرمی‌ها بخشد سرود مرا
هوادار عشقم که با شعله‌ی غم، بسوزد بی‌پروا وجود مرا

بزن شعله ها تارو پود مرا، سراپا به آتش بسوزانم
بسوزان به عشقی وجود مرا، که از این خموشی گریزانم