بانگ:

داستان چیست؟ درّه‌ای است آیا، پوشیده از گیاهان وحشی که با رنگ‌هائی غریب توصیف شده، تا ما با افسون و جادوی کلمات در بو و رنگ آن‌ها گیج شویم؟ قفسی است آویزان که “هنرمند گرسنگی”[۱] در آن به روزه داری مشغول است؟ زنی است بچه به بغل که در جاده‌ای دور از شهر در فکر شوهری گم کرده سرگردان مانده است؟[۲]

چیست این قالبی که در برابر ماست؟ قالبی که هرگاه به آن خیره می‌شویم پاره‌ای گم و ناشناخته از خود و جهان را در آن کشف می‌کنیم.

داستان همین جهان است؛ عینی و بیرونی، اما در قالبی دیگر، بیرون آمده از آن و در گذار از ذهن نگرنده که داستان نویس است. نویسنده با توصیف همان منظره، با آویختن قفسی برابر ما یا خیره به زنی تنها و سرگردان میان جاده، از این جهان نابسامان فاصله می‌گیرد، تا با خلق جهانی بسامان، واقعیت جهانی را اعلام کند که ما در رویاها و تخیلات‌مان سایه‌واری از آن می‌دیدیم.

بسامانی و گرفتن فاصله از جهان عینی از رکن‌های اصلی جهان داستان است. با آن‌هاست که داستان قالب ادبی دنیای معاصر می‌شود. دنیائی که انسانِ تنها، یکه، در مرکز آن ایستاده است.

یکه بودن انسان از ویژگی‌های دورانی است که داستان در آن پا می‌گیرد. دورانی که انسان بی‌یاری همه آن پشت و پناه های اساطیری و مذهبی، لخت و عور در بیابانی رها شده است. اکنون، اوست و جهانی ناشناخته و بهم ریخته در برابرش. تراژیک بودن موقعیت او، که واقعیتی داستانی پیدا می‌کند، همه برخاسته از همین تنهایی است که او خُرده خُرده به آن آگاهی یافته است. یکه بودنی که ناچار و ناگزیر می‌بایست در تاریخ زندگی انسانی رخ می‌داد.

برو به آدرس