بانگ:
همه ما ایرانیان به شکلی پدیده سلمان رشدی را از همان فردای انقلاب، آنگاه که خمینی فرمان به شکستن قلمها را صادر کرد، تجربه کردهایم. در چهار دهه از حکومت جمهوری اسلامی، در کنار هزاران دگراندیشی که در زندانها بر دار آونگ شده و یا آماج گلوله قرار گرفتند، صدها نویسنده نیز کشته شدهاند. اتهام کشتهشدگان همانا نوشتن بود.
پدیده سلمان رشدی بر این اساس چیزی نو برای ما نبود، اما بزرگترین رهآورد فتوای خمینی این بود که توجه جهانیان را به موقعیت آزادی اندیشه و بیان در ایران جلب کرد. در این سالهای سیاه جمهوری اسلامی در داخل و خارج از کشور هر دهانی را که به مخالفت گشوده شده بود، به راحتی بسته بود. گستره “قتلهای زنجیرهای” در خارج از کشور نیز چنان گسترده بود که تا کنون نیز از کار بازنمانده است. پدیده سلمان رشدی باعث شد تا حداقل بخشی از افکار جهانی به این موضوع جلب شود.
پدیده سلمان رشدی به معیاری برای ما ایرانیان نیز تبدیل شد تا دگربار به “اما” و “اگر” شعار آزادی اندیشه و بیان و دمکراسی سر ندهیم. در دفاع از آزادی باید شهامت آن را داشت که هیچ قداستی را استثنا نکرد. “جریحهدار شدن احساسات مسلمانان” و “توهین به مقدسات” رسواتر از آن هستند که بتوان پشت آن سنگر گرفت و در عمل مخالف آزادی بود. آزادی و دمکراسی یا خوب است و یا بد. اگر خوب است، با تمام وجود و بی هیچ اما و اگری باید از آن دفاع کرد.
برو به آدرس
نظرات