آسو:
گفتگوی زیر یکی از مجموعه گفتگوها در بارهی آیندهی دین در ایران است که پیشتر در شمارهی شانزدهم از دفترهای آسو منتشر شده است
رضا علیجانی: چند نوع اسلام را در ایران و جهان اسلام معاصر میبینید؟ آیا در اسلامهای مشاهدهشده در ایران، عربستان، ترکیه، مالزی، طالبان، القاعده، داعش و... رویکرد مشترکی به آیندهسازی و تحول اجتماعی و احیاناً پیشرفت میتوان دید؟
بیژن عبدالکریمی: اجازه دهید برای ورود به بحث، ابتدا بهلحاظ فلسفی و متافیزیکی چشماندازی را مطرح کرده، نقشه و طرحی کلی و تصویری سیارهای از جهان کنونی ترسیم کنم تا چهارچوبی برای ادامهی گفتوگو فراهم شود. ترسیم این چشمانداز و نقشهی کلی از این جهت ضروری است که وضعیت ایران، مستقل از جهان اسلام نبوده و وضعیت جهان اسلام، مستقل از وضعیت جهان کنونی نیست. بهبیان سادهتر، در روزگاری زندگی میکنیم که با ظهور مدرنیته، روند تکوین «تاریخ واحد جهانی»، بسیار سرعت و شتاب گرفته است. یعنی دیگر مثل گذشته نیست که ما تاریخهای مستقل محلی و بومی داشته باشیم؛ فرضاً در یک گوشهی جهان هندیان و تاریخ خاص آنان و در گوشهی دیگر جهان اقوام چینی و ژاپنی و در دیگر نقاط جهان سیاهپوستان آفریقایی یا خاورمیانهایها و هریک را با تاریخهای محلی و خاص و با سرنوشتهای تاریخی مستقل از یکدیگر داشته باشیم. گویی با ظهور مدرنیته تمام چشمههای تاریخهای بومی و محلی در رودخانهی عظیم و واحدی به هم پیوستهاند و این روند در نیم قرن اخیر سرعت بیشتری به خود گرفته است.
بر اساس این مفروض که تاریخ و وضعیت فکری و فرهنگی ما مستقل از وضعیت جهانی نیست، امروز نهفقط جهان اسلام بلکه سراسر جهان با یک بحران متافیزیکی-فلسفی روبهروست. بهبیان دیگر، بشر ــ بهخصوص بشرِ غربی که هژمونی جهان کنونی را در اختیار دارد، با برخورداری از دو تجربهی بزرگ تاریخی، یکی تجربه نظامهای الهیاتی-مسیحیِ دوران قرونوسطا و دیگری تجربهی عقلانیت علمی-تکنولوژیک جدید و وجودشناسیهای حاصل از آن ــ امروز به دورانی رسیده که به هر دوی نظامهای وجودشناختی و متافیزیکیِ پیشین بدبین گردیده است؛ چراکه از یکسو نظامهای الهیاتی پیشین در دوران فئودالیسم به ظهور فلسفههای جزمی اسکولاستیک و بهدنبال آن، وقوع فجایع بزرگی مثل جنگهای مذهبی، جنگهای صلیبی، تفتیش عقاید، استبداد دینی، قربانیکردن اندیشه، استبداد و خفقان، آتشزدن دانشمندانی چون جوردانو برونو و محاکمهی گالیله منتهی شد؛ و از سوی دیگر ظهور عقل روشنگری و عقلانیت علمی و تکنولوژیک جدید نیز که مدعی رهاییبخشی و آزادسازی آدمی از اسارت همهی مرجعیتها، نابسامانیها و خشونتها بود، خود شدیداً محل شک و تردید قرار گرفته است چراکه عقلانیت علمی و تکنولوژیک جدید نیز روابط انسان و طبیعت را بر هم زد و بحرانهایی چون ظهور جنگهای جهانی، انفجار بمبهای هستهای و احساس خطر مستمر از تکرار کاربرد سلاحهای شیمیایی و اتمی، سوراخشدن لایهی اُزُن، افزایش گازهای گلخانهای، ظهور ماشینیسم، کالاییشدن انسان و زندگی و بهخصوص بحران معنا، نیهیلیسم و فروپاشی بنیاد همهی ارزشها باعث شد که متفکرانی، از مارکس و کییرکهگور گرفته تا هایدگر و نیچه، به نقد عقل مدرن بپردازند. در نتیجه، در روزگار ما، یعنی در جهان پسامدرن، نوعی بدبینی نسبت به همهی نظامهای هستیشناختی و متافیزیکی دوران پیشین، اعم از مدرن و پیشامدرن، وجود دارد. بنابراین، بشر روزگار ما دچار نوعی بیاعتمادی نسبت به همهی روایتهاست و روایت هیچ نظام الهیاتی یا متافیزیکی را بهمنزلهی حقیقت یا فراروایت[1] نمیپذیرد. به همین دلیل، همانگونه که جیانی واتیمو میگوید، زمانهی ما روزگار «اُنتولوژیهای درهمشکسته» یا روزگار «درهمشکستگی اُنتولوژیها» است. این سخن بدین معناست که امروزه کمتر متفکری را مییابیم که خود را با یک نظام الهیاتی خاص مثل اسلام یا مسیحیت یا یک نظام فلسفی و هستیشناختی یا حتی ایدئولوژیک خاص مثل دکارتیسم، کانتیسم، هگلیسم یا مارکسیسم تعریف کند؛ یعنی در زمانهی ما کمتر متفکری را میبینیم که بگوید من مسیحیام، هگلیام، اسپینوزاییام، دکارتیام یا مارکسیستم و بکوشد صرفاً از چشمانداز یک نظام الهیاتی خاص، یک نظام فلسفی خاص یا یک ایدئولوژی خاص به جهان بنگرد و بکوشد تمام رویدادها و واقعیتهای متکثر جهان را بر اساس یک نظام الهیاتی، فلسفی یا ایدئولوژیکِ خاص تفسیر و تبیین کند. چرا؟ چون همهی این نظامهای هستیشناختی، ایدئولوژیک و متافیزیکی بهنحوی گونهگون واژگون و رسوا شدهاند و در نتیجه، نوعی حس بدبینی به آنها وجود دارد. به همین دلیل، شاید بتوانیم بگوییم یکی از مهمترین ویژگیهای روزگار ما این است که جهان ما «بیمتافیزیک» شده است. مرادم از متافیزیک در اینجا نه صرف سنت متافیزیک یونانی بلکه برخورداری از یک سیستم نظری کلی برای فهم، تفسیر و تبیین جهان است.
امروزه ما با نظامهای اندیشهی کُلاژگون روبهروییم. یعنی افراد نگرشها یا آموزههایی را از دکارت، اسپینوزا، کانت، هگل، کییرکهگور، نیچه، هایدگر، راسل، مارکس، اسلام، مسیحیت و... میگیرند و آنها را بیآنکه با هم سازگاری داشته باشند، بهصورت کلاژگون در کنار هم قرار میدهند. در نتیجه، حس بیاعتمادی به همهی فراروایتها، بدبینی به همهی نظامهای بزرگ فلسفی، حس بیمتافیزیکبودن و حس اینکه ما نمیدانیم جهان کنونی را چگونه باید تفسیر کنیم، اکثر قریببهاتفاقِ آدمیان را در بر گرفته است. در گذشته همواره ادیان و نظامهای الهیاتی و در سهچهار قرن اخیر عقلانیت علمی و تکنولوژیک مدرن سیستم و فراروایتی را برای تفسیر جهان در اختیار ما قرار میدادند. لیکن امروزه، در پرتو دو تجربهی تاریخی بزرگ مذکور، نسبت به تمام این نظامهای نظری نوعی حس بیاعتمادی شکل گرفته است و این سیستمها و فراروایتها دیگر نمیتوانند آن گرمی و شوروشوق پیشین را در قلبها و اذهان بیافرینند. در نتیجه، وضعیت جهان اسلام و بهتَبَع آن وضعیت فکری در ایران معاصر را باید در چنین فضایی جهانی فهمید و تفسیر کرد.
برو به آدرس
نظرات