رادیو زمانه:
مهتاب خردمندی
مجید نفیسی شاعر و پژوهشگر اهل اصفهان میگوید: نسبیگرایی فرهنگی که همراه با مکتب پسانوگرایی در ایران پس از انقلاب رواج یافت، رابطهی نویسنده را با اجتماعش سست کرد و همین موجب به انحطاط کشانده شدن شعر و نقد در ایران شد. با او درباره حلقههای ادبی گفتوگو کردهایم.
مهتاب خردمندی- آقای نفیسی عزیز، سلام و سپاسگزارم که دعوت به گفتوگو را پذیرفتید. شما خیلی زود – از سیزده سالگی- شعر گفتهاید و در جمع یاران جنگ اصفهان بودهاید. در هفده سالگی، با انتشار کتاب «شعر به عنوان یک ساخت»، به عنوان منتقد هم شناخته شدید و بنابراین چهرهی ناشناختهای برای اهالی ادب نیستید. با این همه برای نسل جوانتری که شاید کمتر شما را بشناسد، کمی از خودتان بگویید و اینکه چگونه ادبیات تبدیل به دغدغهی اصلی شما شد.
مجید نفیسی - عشق به خواندن مجله و کتاب در خانواده و میان بستگان ما معمول بود و همین زمینهای فراهم کرد برای من به نوشتن. پدرم مجلهی «خواندنیها» را میخواند، مادرم «مکتب اسلام»، من «هنر و مردم» و عموهایم «کتاب هفته»، «سخن» و «علم و زندگی» را. عمویم محمد برای «کتاب کوچه» شاملو که در «کتاب هفته» چاپ میشد ضربالمثلهای اصفهانی را فرستاد که با نام خودش در شماره ۳ یا ۶ در مجله درآمد. همین کار مرا در ده سالگی بر آن داشت تا برای «اطلاعات کودکان» برخی از اصطلاحات مردمی اصفهان را بفرستم که با نام خودم چاپ شد و از جمله این گفته را به اصفهانی در برداشت: «چوری ورمالیدِهس تو سیبه» یعنی: «جوجه به کوچهی بنبست فرار کرده.» خسرو شاهانی در «خواندنیها» صفحهی طنزی داشت به نام «در کارگاه نمدمالی» که یک شمارهی کامل آن را به مسخره کردن شعر من «سمفونی پنجم بتهوون» که در «جزوهی شعر» اسماعیل نوری علا چاپ شده بود اختصاص داد. برادرم مهدی «آرش» سیروس طاهباز را میخواند که در یکی از شمارههای آن شعری از دبیر انشایش محمد حقوقی چاپ کرده بود. من آن وقت سال اول دبیرستان سعدی بودم. دو دفتر از شعرهایم را به مهدی دادم تا به حقوقی دهد و همین پای مرا به جرگهی «جنگ اصفهان» باز کرد و در شمارهی اول آن که در تابستان ۱۳۴۴ درآمد، دو شعر از من به نامهای «بدرود» و «گلهای مصنوعی» چاپ شد. در خانهی مادربزرگ پدریام، کتابخانهای داشتیم که توسط عموهایم اداره میشد با سه هزار جلد کتاب و من با خواندن بسیاری از این کتابها به نوشتن علاقهمند شدم. وقتی کلاس چهارم دبستان بودم کتابی نوشتم به نام «پاپی سگ من» دربارهی سگی که در باغمان در «کوله پارچه» در حاشیهی اصفهان داشتیم با الهام از شاهکار خوآن رامون خِمینِس، شاعر اسپانیایی به نام «من و خرک من: که ترجمهی فارسی «Platero va man» میباشد که روایتی است به شعر منثور دربارهی رابطهی نویسنده با خرک سیمیناش به نام پلترو که در زبان اسپانیایی به معنای «سیمین» است. در کلاس پنجم دبستان با الهام از «مدیر مدرسه» آل احمد کتابی نوشتم به نام «شاگرد مدرسه» که آن را برای چاپ به چند انتشاراتی در تهران هم بردم با همراهی عمویم رضا. دیرتر، با الهام از تک نگاریهای آل احمد «تاتنشینهای بلوک زهرا» و «اورازان» در چهارده سالگی کتابی نوشتم پیرامون دهکده زادگاه پدرم «پوده» نزدیک شهرضا که اخیرا پس از نیم قرن با سانسور زیاد توسط انتشارات «آوانوشت» در تهران درآمده است. کتاب «نمونههای شعر نو» از انتشارات «کتابهای جیبی» مرا به سرودن شعر کشاند و یکی از شعرهای اولیه من شعری بود برای تولد یک سالگی اولین خواهرزادهام نیلوفر که آن را با الهام از زبان یکی از شعرهای فروغ پیش از «تولدی دیگر» گفته بودم. یکی از شعرهای اولیهام به نام «مرثیهای برای خودم» که در ۱۲ سالگی نوشتم تحت تاثیر شعر «ترانهای برای خودم» والت ویتمن در کتاب «برگهای الف» بود که توسط محمد علی اسلامی ندوشن به فارسی ترجمه شده بود و به برادرم حمید تعلق داشت. ولی به راستی سرآغاز نوشتن، انشاهایی بود با موضوع مادر در کلاس سوم دبستان. در آن زمان من دوست داشتم روی داربست مو بنشینم و روی آن بنویسم. یک غروب از آنجا به خواهرم نفیسه گفتم که باید انشایی دربارهی مادر بنویسم و او که نه سال از من بزرگتر بود گفت اتفاقا انشای ما هم دربارهی مادر است، میخواهی برایت بخوانم؟ و آمد بالای داربست پهلوی من نشست و انشایش را خواند و من چنان مجذوب آن شدم که از او اجازه گرفتم بند اول آن را در انشای خود بگذارم و معلم ما چنان از آن خوشش آمد که از من خواست آن را سر کلاس بخوانم.
برو به آدرس
نظرات