http://www.slideshare.net:

کنون این زندگی سردست، زِهرجا ناله می خیزد،

زچشمان ژاله می ریزد،

برون یاس ودرونش غصه و دردست،

به کام دزد وهرجایی و نامردست.

تو گویی داورش حیران،

عنان و امر وفرمانش به دستِ مردکی نادان،

زبیدادش جهان لرزان ، زجهلش شهدها تلخست،

و حکمش را چو می بینی،

بسی مضحک ترازفرمانِ سستِ قاضی بلخست

تو اکنون گوش برحکمِ که می باشی؟

چرا مدهوش و خاموشی؟  به امیدِ چه بنشستی؟

به فریادِ که برخیزی؟

برو به آدرس