www.radiokoocheh.com:

یادت می‌آید پسری‌ات را در همین کوچه از دست دادی؟. یادت می‌آید وقتی بکارت خودت را از دست دادی، پوست سفیدت از شرم قرمز شده بود؟. چه‌قدر با هم خندیده بودیم. دوست‌دختر تازه‌ات برای هر دوی‌ما شام درست کرد. کتلت‌سوخته را با چه خنده‌های بلندی خوردیم. آخ‌ ـ ای‌کاش آن‌روزها دوباره بر می‌گشت. روزهای‌بی‌خیالی. شادی‌های‌مسخره‌ و بی معنا. آه ـ برادر جان! تو کجا بودی در طی این همه سال‌های‌سپری‌شده. یادت می‌آید ـ عاشق «مستانه» بودی. یک‌روز قبل از آخرین دیدارمان با او عشق‌بازی کردی و فهمیدی که او کسی نبود که لیاقت تو‌را داشته باشد. باور می‌کنی هر شامپوی‌آمریکایی که می‌خرم، بی‌اختیار یاد تو می‌افتم. «فلکس» شامپویی که تو برایم خریده بودی را هنوز می‌‌زنم. هر بار که تمام می‌شود به سوپر محله‌ام در جزیره می‌روم و به عشق‌تو زیردوش‌آب‌گرم موهای‌کوتاه‌شده‌ام را می‌شویم. راستی این روزها سر زانویم خیلی درد می‌کند.

برو به آدرس