کاری از قلمفرسا
در جستوجوی آزادی و دموکراسی؛ تاریخ انتخابات از مشروطه تا به امروز در گفتوگو با کاظم کردوانی
آسو
انقلاب مشروطه و انقلاب سال ۵۷ چه شباهتها و تفاوتهایی دارند؟ چه عواملی مانع تحقق آزادی، عدالت و مردمسالاری در دوران مشروطه شد؟ حضور جبههی ملی و احزاب چپ در مجلس و دولت چه تأثیراتی داشت؟ اینها و پرسشهایی دیگر از این دست را در گفتگویی با دکتر کاظم کردوانی، جامعهشناس، در میان گذاشتهایم.
مردم ایران در فاصلهی ۷۵ سال دو انقلاب را از سر گذراندهاند. هر دو انقلاب در پی آزادی، عدالت و مردمسالاری بود. با توجه به جنبشهای فکری و مذهبیِ ماقبل هر دو انقلاب و با توجه به حضور نیروهای مترقی در هر دو انقلاب، چگونه است که اهداف هر دو انقلاب، در نهایت، به سراشیبیِ بازتولید استبداد حاکم بر تاریخ خود افتاد؟
کاظم کردوانی: سؤال بسیار مهمی است. پرسش شما راجع به دو انقلابی است که در ایران اتفاق افتاده، اما بین این دو انقلاب، جریان ملیشدن صنعت نفت هم بهیکمعنا انقلاب کوچکی در ایران بود. اگر زمان اجازه بدهد، میتوانیم راجع به انقلابهایی صحبت کنیم که شکلِ اصلاح (reform) گرفتند و اصلاحاتی که شکل انقلاب گرفتند و بهیکمعنا انقلاب بودند. فکر میکنم دو انقلاب (مشروطه و سال 57) را از لحاظ پیشزمینهها و خواستهایشان باید کاملاً از یکدیگر جدا کرد، هرچند همانطورکه فرمودید، هر دو انقلاب در پی آزادی، عدالت و حاکمکردن مردم بر سرنوشت خودشان بودند. پیشزمینههای انقلاب 57 با پیشزمینههای انقلاب مشروطه کاملاً متفاوت بود. بهاعتباری، پیشزمینههای انقلاب مشروطه به چهار دهه پیش از وقوع انقلاب برمیگردد. حتی در بیست سال آخر سلطنت ناصرالدینشاه، بهرغم استبدادی که حاکم بود، شاهد نوعی جوشوخروش فکری و عملی بودیم. البته باید میزان سواد و آگاهی افراد را در آن زمان (اواخر قرن نوزدهم) در نظر بگیریم؛ وضعیتی که با آنچه در سال 57 اتفاق افتاد، قابل مقایسه نیست. مبارزه با استبدادِ سلطنتی و مطالبهی آزادی، عدالت و عدالتخانه اولین خواستههای انقلاب مشروطه بودند. به نظرم این خواستهها، آرامآرام زمینهای ساختند که موضوع آزادی و دموکراسی را در ایران مطرح میکرد. در همین حوزه، رابطهی میان اسلام و آزادی و دموکراسی مطرح شد. بهطورعمده، این بحثها در زمان نوشتن متمم قانون اساسی ایران (1286 شمسی) مطرح شد. همچنین در مجموعهی نوشتههای روشنفکران پیش از انقلاب مشروطه، از آخوندزاده تا دیگران، این موضوعها مطرح شده است. اما انقلاب 57، به نوع متفاوتی شکل گرفت. آن ایام سالهای دورهی نوجوانی و جوانی ما بود و نسل ما در روند جنبشهای آن دوران آرامآرام شرکت کرد. مثلاً در سالهای 1339 و 1340 در جنبش دانشآموزی شرکت میکردیم. یا مثلاً جنبش معلمان که زیر نظر «باشگاه مهرگان» هدایت میشد. بعد، رسیدیم به نخستوزیری علی امینی. یعنی ما جزو شاهدان و کنشگران برخی از جنبشهای آن دوران بودیم. البته در دوران دانشجویی، فعالیتمان بیشتر شد. هدف مشترکی که آرامآرام شکل گرفت، این بود که «ما سلطنت را نمیخواهیم». فکر میکنم در ابتدا، جریانهای چپِ رادیکال بودند که بحث مخالفت با اصل سلطنت و اینکه سلطنت (دستکم در تاریخ معاصر) برای ما چیزی جز استبداد به همراه نداشته است مطرح کردند. این حرکت، آرامآرام در شکلهای متفاوتی، حتی در میان متولیان دین یا عالمان دینی نیز ادامه پیدا کرد.
البته متولیان رسمیِ دین هیچگاه مخالف سلطنت نبودند، حتی آقای خمینی! شاید نخستین برایند مخالفت با سلطنت در میان عالمان دینی، زمان جشنهای 2500 ساله و انتشار آن اعلامیهای باشد که آقای خمینی از نجف صادر کرد؛ اعلامیهای که بازتاب قابلتوجهی در ایران نداشت و فقط برای اهل سیاست خیلی بااهمیت تلقی شد، زیرا یکی از متولیان رسمی و عالمان بزرگ دینی بالاخره موضع ضدسلطنت اتخاذ کرده بود. پیش از انقلاب 57، درعینحالکه مسئلهی آزادی مطرح بود و روشنفکران ایرانی (که بخشی بهشکل قلمی و بخشی هم بهصورت مبارزههای چریکی یا سیاسی) برای آزادی مبارزه کرده بودند، در زمان انقلاب 57 همهچیز دورِ یک چیز گره خورده بود: برچیدهشدن نظام سلطنتی و مخالفت با سلطنت. موردهای دیگر، زیر همین مخالفت با سلطنت قرار گرفت. درنتیجه، پسازاینکه این غلتک و سیل بزرگ در ایران به راه افتاد و آخوندها توانستند در مرحلهای رهبری این جریان را بهدست بیاورند، تمام خواستههای دیگر کنار گذاشته شد و مسئلهی اصلی به این تبدیل شد که شاه باید برود >>>
نظرات