کجا خواهم بود

وقتی سحر میرسد

پس از طوفان

وقتی فریاد ها میرسند

در افق نارنجی

خسته از کابوس وریا

ولی دیر

با زمزمه ها

 با قطره های  یتیم باران

 

کجا خواهم بود

وقتی تاریکی مطلق شب

از چشمان تو روشن تر است

و زندگی  ,جویباری متلاطم

که ادامه دارد در سکوت

ولی بی هدف

 

کجا خواهم بود

وقتی مار هفت سر میخواند

آواز سیب هفت رنگ جفا را

زمان را در قفس نمیتوان گذاشت

نه در زمین نگاشت باخشم  

ولی با یک نگاه

میشود در خاطره جادویش کرد

 

کجا خواهم بود

وقتی دریای حماقت بی انتها میشود

وقتی دگر راه فراری نیست

بجز کنج تنهائی

 

...

ولی من خواهم بود

برای یک لبخند

برای یک همآغوشی

برای یک شب طولانی یلدا

اورنگ