ای یار جانی  یار جانی، داستان دختر نوجوانی است که عاشق شده و با مخالفت شدید مادرش روبروست. مادر عقیده دارد که یارو یک لات بی سروپای غول بیابانی‌ست که بی راه هم نمی‌گوید. داستان تعامل بین این مادر و دختر است در کشاکش یک عشق پرماجرا. فرار و عشق و قتل و قصاص و غیره چیزهاییست که دختر با دید خودش آنها را می‌بیند و زندگی می‌کند و مادر از دید خودش و هیچ کدام کوتاه نمی‌آیند، حتی به قیمت گزاف. پافشاری دختر و غول بیابانی در عشق چنان است که داستان فراق و وصال شان را در حد سورئال به اغراق می کشاند.

ای یار جانی  یار جانی
نویسنده: فاطمه زارعی
ناشر: اچ اند اس، ۱۳۹۵

 

برشی هایی از کتاب

سلام

باید برگردی. به جز این ھیچ راھی وجود ندارد. تو باید برگردی ببینی چقدر لاغر شده ام. کونم را یادت ھست؟ ھمان که گفتی روز اول به خاطرش دنبالم راه افتادی. خودت گفتی. یادت ھست؟ گفتی «به خاطر چیز دیگری دنبالت افتادم. بعد دیدم چه چشمھای قشنگی داری» بعدھا فھمیدم آن چیز دیگر چیست. به ھر حال از آن چیزی که تو را دنبال من میکشاند دیگر خبری نیست. باید به کمر ھمه شلوارھا و دامن ھایم سنجاق قفلی بزنم تا به تنم بند شوند. باید زودتر بیایی تا این سنجاق قفلی ھا را برای ھمیشه باز کنی. الان حتماً میخواھی غر بزنی که باید خوب غذا بخورم. نمی توانم. انگار به حلقم گره افتاده. انگار چیزی قد سنگ پا توی گلویم ھست که نه می رود پایین نه می آید بالا.

***

ای یار جانی  یار جانی، داستان دختر نوجوانی است که عاشق شده و با مخالفت شدید مادرش روبروست. مادر عقیده دارد که یارو یک لات بی سروپای غول بیابانی‌ست که بی راه هم نمی‌گوید. داستان تعامل بین این مادر و دختر است در کشاکش یک عشق پرماجرا. فرار و عشق و قتل و قصاص و غیره چیزهاییست که دختر با دید خودش آنها را می‌بیند و زندگی می‌کند و مادر از دید خودش و هیچ کدام کوتاه نمی‌آیند، حتی به قیمت گزاف. پافشاری دختر و غول بیابانی در عشق چنان است که داستان فراق و وصال شان را در حد سورئال به اغراق می کشاند.

***

پیراهنش را پهن کرده زیر من. آنقدر بزرگ هست که برای من ملافه به حساب بیاید ولی چون لباس تنم نیست و زمین هم سرد و نمور است اذیت می‌شوم و بهم خوش نمی‌گذرد.

- خوب تو بیا روی من.

- باشد می‌آیم ولی دوست ندارم همه‌اش من آن بالا باشم.

- جوری می‌گوید آن بالا انگار من درخت عرعر هستم!

- حالا درخت نه، ولی آنقدر گنده هستی که فکر کنم روی اسب نشسته‌ام. یعنی می‌گویم وقتی آن بالا هستم فکر نمی‌کنم باهات خوابیده‌ام. پاهایم آنقدر باز می‌ماند که کشاله‌های رانم درد می‌گیرد.

- عزیزکم من هم روی تو باشم پاهایت همانقدر باز می‌ماند. بالا باشم کوچک‌تر که نمی‌شوم.

مزخرف می‌گویم. خودم می‌دانم چرا دوست ندارم آن بالا باشم. سنگینی‌اش را دوست دارم. البته در همه وضعیت‌ها بلاخره یک جوری من روی زمین نیستم. حتی وقتی با تمام وزنش افتاده روی من دست‌های گنده‌اش زیر من است. گاهی فکر می‌کنم شاید دست‌هایش کش می‌آید. یا شاید بیشتر از دوتا دست دارد. هر ور که بچرخم باز توی دست‌هایش هستم.

گاهی چهار دست و پایش را جوری دور من می‌پیچد که انگار توی یک تخم مرغ هستم. یا کله‌ام را می‌گذارد زیر چانه‌اش و دورم حلقه می‌شود. مرا جوری گوله می‌کند و توی بازوهایش نگه می‌دارد که انگار من تخم مرغی هستم توی کون مرغ. شاید مثال مسخره‌ای زدم. من چه می‌دانم احساس یک تخم مرغ توی کون مرغ چطوری‌ست، ولی منظورم این است که یک جورهایی توی دل همدیگر جا می‌شویم.

این کتاب را از «اچ اند اس» خریداری کنید