تاکنون اطلاعات چندانی از زندگی فیتزجرالد منتشر نشده‌است. بیشتر تکیه‌ها بر روی سه مجموعه از نامه‌ها، میراث ادبی او و نیز مقالاتی در دانشنامه‌ی «شرح حال شخصیت‌های ملی»، تمرکز داشته است. در این میان، می‌توان به دانشنامه‌ی «چَمبر» نیز اشاره داشت که با توجه با محتوای آن، بیشتر به اطلاعاتی مختصر، قناعت ورزیده‌است. فیتزجرالد از طریق ترجمه‌ای که از رباعیات خیام به عمل آورده، توجه بسیاری از شخصیت‌های اندیشمند را گذشته از زن و مرد، در انگلستان و آمریکا به سوی خود جلب کرده‌است. بخش زیادی از اطلاعات این کتاب، از سوی منابع شخصی به دست آمده‌است. زنان و مردانی که او را خوب می‌شناختند و با عادت‌ها و ویژگی‌های رفتاری او، آشنایی داشتند. آنان همان اندازه با خصلت بخشش‌گرانه‌ی او آشنا بودند که با برخی ویژگی‌های خاص و کاملاً منحصر به فرد وی.

روح خیامی فیتزجرالد
نویسنده: جان گلاید  
مترجم: اشکان آویشن
ناشر: اچ اند اس

مقدمه

کتاب «روح خیّامی فیتزجرالد» به قلم جان گلاید نویسنده و پژوهشگر انگلیسی در برابر شماست. مدت‌ها در اندیشه‌بودم که کتابی در رابطه با زندگی و اندیشه‌های فیتزجرالد به فارسی برگردانم. این فکر، خاصه زمانی بیشتر قوت گرفت که من کتاب «هرمه‌لین، اشراف‌زاده‌ی شوریده‌سر» را از سوئدی به فارسی برگرداندم. در میان گشت و واگشت‌های خویش برای پیداکردن اثری در مورد زندگی فیتزجرالد، سرانجام به کتابی برخوردکردم که در سال 1900 میلادی، هفده سال پس از مرگ فیتزجرالد نوشته شده‌بود. این کتاب را به چند دلیل، برای ترجمه، مناسب دانستم.

نخست آن‌که جان گلاید از هموطنان اوست و زبان اصلی کتاب، انگلیسی‌است نه یک زبان دیگر که به عنوان زبان واسطه به شمار آید. دوم آن‌که جان‌گلاید از کسانی بوده که تمام مناطقی را که فیتزجرالد در آن‌ها زندگی‌کرده و یا در رفت و آمد بوده، او نیز در زندگی روزانه، زیر پا گذاشته‌است. به عنوان مثال، فیتزجرالد از شهر وودبریج که به اُستان سافُک تعلق دارد می‌آید. جان گلاید نیز از شهر ایپسوویچ می‌آید که در همین اُستان قرار دارد و فاصله‌ی آن با وودبریج، تنها «نُه مایل» ‌است. با توجه به پژوهش‌هایی که نویسنده‌ی کتاب فیتزجرالد در مورد شهرهای مختلف این استان انجام داده، او شناخت بسیارخوبی از آن منطقه و مردم آن داشته‌است. سوم آن‌که نویسنده از نظر زمانی نیز به فیتزجرالد بسیار نزدیک بوده‌است. با توجه به سال تولد نویسنده‌ی کتاب یعنی 1823، او زمانی به دنیا آمده که فیتزجرالد چهارده سال داشته‌است و باز زمانی درگذشته که بیست و دو سال از مرگ فیتزجرالد می‌گذشته است.

البته باید این نکته را اضافه‌کنم که من تنها برپایه‌ی دلایل ذکرشده، دست به کار ترجمه‌ی این کتاب نزده‌ام. نویسندگانی بوده‌اند که صدها و چه بسا هزاران سال از زمان شخص مورد بحثشان فاصله داشته و هزاران کیلومتر از محل زندگی او دور بوده اما به کمک اسناد، مدارک و مطالعه‌ی عمیق در زندگی آنان، توانسته‌اند آثار ارزنده و قابل اعتمادی در شرح زندگی آن فرد، بیافرینند. دلایل متقاعدکننده‌ای که مرا واداشت تا این کتاب را برگزینم، آن‌بود که کتاب مورد نظر به تمام ابعاد زندگی فیتزجرالد توجه داشته و در سراسر کتاب، جانب تعادل را حفظ کرده که تنها به نقاط قوّت شخصیت او نپردازد بلکه نقاط ضعف رفتاری و یا اندیشندگی او را نیز به گونه‌ای غیرجانب‌دار، در معرض دید خوانندگان قراردهد. گذشته از همه‌ی این‌ها، زبانی که نویسنده برای بیان شرح حال فیتزجرالد انتخاب کرده، ساده، زنده و تپنده‌است و خواننده با شوق و صمیمیت، علاقه دارد که کتاب را تا پایان آن بخواند.

این را نیز بیفزایم که جان گلاید در کتاب خود، هیچ اشاره‌ای به این نکته نکرده که آیا فیتزجرالد را از نزدیک می‌شناخته و این‌که آیا با او، دیدار و یا دیدارهایی داشته‌است یا نه؟ از طرف دیگر، نویسنده‌ی کتاب به این مورد، مشخصاً اشاره‌دارد که کتاب وی، حاصل اطلاعات و دریافت‌های مستقیم و زنده از مردمی است که با فیتزجرالد معاشربوده و وی را از نزدیک می‌شناخته‌اند. به عبارت دیگر، او تلاش‌داشته تا توصیف زندگی فیتزجرالد را، تا حدامکان دور از هرگونه خیال‌پردازی، پیش‌داوری و حدس و گمان ارائه دهد و بیشتر به واقعیت‌های ملموس زندگی، نزدیک و نزدیک‌تر باشد. با توجه به محتوای کتاب، می‌توانم بگویم که نویسنده، به مشاهدات افراد قابل اعتماد، توجه کافی داشته و خود نیز فرد منصفی بوده و از فیتزجرالد با زبانی صحبت‌کرده که نه ستایش‌آمیز و پُر احساس باشد و نه سرد و رماننده.

از طرف دیگر، اطلاعات او نسبت به زندگی تقویمی خیام، بسیار اندک و حتی می‌توان گفت مقداری رنگ‌پریده‌‌است. خوشبختانه این قسمت که مشخصاً زندگی خیام را در برمی‌گیرد، چندان زیاد نیست. اما خواننده دوست‌داشت که حتی به موردهای مشخصی که اشاره می‌شود، روشنایی بیشتری برآن‌ها تابانده گردد. من نمی‌دانم که او در آن زمان یعنی سال‌های آخر قرن نوزدهم، تا چه حد به منابع موثق دسترسی داشته‌است. تردید ندارم که نویسنده با توجه به کاری که ارائه داده، سرِ آن نداشته از زندگی تقویمی خیام، سرسری بگذرد و اطلاعات اندکی در اختیار خواننده قراردهد. اما از آن‌چه که او بدان اشاره دارد، می‌توان دریافت که اطلاعات او، چندان زیاد نبوده‌است. هرچند تلاش می‌کند تا خیام را به عنوان یک متفکر، یک شکاک به بسیاری از جلوه‌های زندگی آدمی و یک اندیشمند واقع‌گرا، به تصویر بکشد.

این نکته را نیز بیفزایم که اطلاعات ارائه‌شده از سوی او، از نوعی نیست که بخواهد چهره‌ی خیام را مخدوش سازد و یا در مقایسه با اطلاعاتی که ما در حال حاضر در اختیار داریم، حزو اطلاعات غلط به حساب‌آید. تصور من آنست که او به احتمال قوی، به منابع مورد استناد، دسترسی چندانی نداشته‌است. و گرنه می‌توانم بگویم که او وقتی به ترسیم شخصیت و رفتار افراد پیرامونی فیتزجرالد می‌پردازد، گاه، اطلاعات اضافی نیز ارائه می‌دهد. گمان من آنست که او در هنگام نوشتن کتاب، این اندیشه را در برابر خود قرارداده که اگر می‌خواهی کسی را بیشتر بشناسی، دوستان و معاشران او را خوب بشناس. به اعتقاد من، جان گلاید، در این زمینه، توفیق کافی‌داشته‌است. شاید مورد خیام، یگانه موردی بوده که من انتظار اطلاعات بیشتری داشته‌ام.

ما باید بدین نکته توجه داشته‌باشیم که در صد و پانزده سال پیش (از 1900 تا سال 2015 میلادی)، دسترسی به منابع قابل اعتماد و یا ترجمه شده به انگلیسی که بتواند تصویری روشن از شخصیت و فکر خیام ارائه‌دهد، در اختیار مردم نبوده‌است و چه بسا پژوهشگران نیز به سادگی، نمی‌توانسته‌اند به چنان منابعی دسترسی داشته‌باشند. برای جبران کار جان گلاید، من سعی کرده‌ام، شرح حال بسیار مختصری از خیام را نیز در آغاز رباعی‌های منتخب او و در پایان این ترجمه بیاورم تا خوانندگان کنجکاو یا جوانانی که برای نخستین بار با چنین مطالبی روبرو می‌شوند، بتوانند اطلاعاتی در اختیار داشته‌باشند.

فیتزجرالد در ترجمه‌ی معنایی و آزاد رباعیات خیام، در مجموع از سه نسخه بهره جسته‌است.

1، از نسخه‌ی بادلیان، دارنده‌ی صد و پنجاه رباعی.

2، از نسخه‌ی کلکته، دارنده‌ی پانصد و شانزده رباعی

3، از نسخه‌ی دیگری از کلکته، دارنده‌ی چهارصد و سی و هشت رباعی.

معرفی‌کننده و ویرایشگر ترجمه‌های او، پروفسور Edward Byles Cowell بوده‌است. باید گفت که فیتزجرالد، حتی زبان فارسی را نیز نزد او آموخته‌است.

در ترجمه‌ی این کتاب، من عنوانی را انتخاب کرده‌ام که نام خیام در کنار نام فیتزجرالد بیاید. عنوان اصلی کتاب به زبان انگلیسی «زندگی فیتزجرالد» نام‌دارد و عنوانی که من گذاشته‌ام، با توجه به آن‌که سعی برآن داشته‌ام که عنوان مورد نظر کوتاه باشد، به این شکل در آمده‌است:«روح خیامی فیتزجرالد». واقعیت آنست که نویسنده‌ی کتاب و حتی شخصیت‌های دیگر، وقتی از فیتزجرالد صحبت می‌کنند، او را خیام این زمانه می‌دانند و خیام را فیتزجرالد آن زمانه. البته این همسانی و هم‌خوانی میان این دو فرد، تنها از بُعد شاعرانه و فلسفی آن مطرح‌است و نه از دیدگاه‌های علمی دیگر که خیام بدان‌ها نیز شهرت‌دارد و داشته‌است. نکته‌ی بعدی آنست که من عنوان بندی‌های متن انگلیسی کتاب را کنارگذاشته و بر اول هر مضمون و یا قسمت از کتاب، عنوان‌های جدیدی گذاشته‌ام تا خواننده‌ی فارسی‌زبان، حتی قبل از ورود به متن کتاب، بتواند تصویری نسبی از محتوای کتاب در برابر نگاه خویش داشته‌باشد.

نکته‌ی بعدی آنست که من تلاش داشته‌ام در درجه‌ی اول به جوهر و زبان کتاب وفادار بمانم. این وفاداری تا زمانی رعایت‌شده که احساس‌کرده‌ام، مضمون کتاب، برای خواننده‌ی فارسی‌زبان، قابل فهم‌است. در بسیاری موردها، برخی جمله‌ها و عبارات را هنگام ویرایشِ متن ترجمه‌ی خویش حذف‌کرده‌ام. این حذف بدان دلیل صورت‌گرفته که نویسنده، به نکته یا نکاتی اشاره داشته که نه ربط مستقیم به موضوع آن بخش داشته و نه حتی به غنای کتاب در جهت شناساندن بیشتر فیتزجرالد کمک می‌کرده‌است.

یکی از موردهای وقت‌گیر در ترجمه‌ی این کتاب، نوشتن پاورقی‌ها بوده‌است که می‌بایست در مورد شخصیت‌های موردبحث نویسنده، تصویری از تولد، مرگ و شغل مشخص آنان داده‌شود. موردهایی که نویسنده، شخصیت‌های کتاب را با نام و نام خانوادگی نام‌برده، کار من، مقداری راحت‌تر انجام گرفته‌است. اما زمانی که از نام کوچک و یا فقط نام خانوادگی آنان و یا عنوان سیاسی و یا اجتماعی آن‌ها استفاده کرده، کار من چندین برابر دشوارتر شده‌است. پیداکردن شخصی که از نظر شغل و زمان، در چهارچوب تصویرِ ارائه‌شده‌ی نویسنده بگنجد، کار نسبتاً وقت‌گیری بوده‌است. اعتقاد من برآنست که این بخش، یکی از ضرورت‌های ترجمه‌است که مترجم باید به آن توجه داشته‌باشد. اگر جز این باشد، شخصیت‌ها در مهی از غباز زمان گم می‌شوند و ما از آن‌ها دریافت درستی به کف نمی‌آوریم.

در این ترجمه، من تلاش کرده‌ام نام‌های شخصیت‌ها را به شکل لاتین آن بیاورم. در چند مورد، برای بارهای دوم و سوم به بعد، از شکل فارسی استفاده‌کرده‌ام. این موردها به کسانی برمی‌گردد که قبلاً نامشان برای فارسی‌زبانان آشنا بوده است و یا تلفظ مجدد آن نام‌ها، چنان روشن بوده که به هیچ شکل دیگری، نمی‌توانسته تلفظ‌شود. به عنوان مثال، نام فیتزجرالد، توماس کارلایل، تنیسون، کمبریج و جان گلاید از این دست بوده‌است. همچنان‌که بسیار از خوانندگان آگاهی دارند، بسیاری از مترجمان ما، وقتی کتابی را ترجمه می‌کنند، حتی از آوردن نام نویسنده‌ی کتاب به لاتین خودداری می‌ورزند چه برسد که نام شخصیت‌های یک رُمان و یا کتاب پژوهشی را به لاتین نیز عرضه‌دارند. تردید نیست که بسیاری از ایرانیان، تلفظ نام درست نویسندگان و شخصیت‌های جهانی را به همین دلیل نمی‌دانند.

سال‌ها پیش، یکی از انجمن‌های فرهنگی در آمریکا، تصمیم‌گرفته‌بود کتابی در بزرگ‌داشت خیام زیر نام «خیام‌نامه» منتشرسازد. مسؤل این انجمن در همان هنگام، از من نیز خواسته‌بود که با نوشتن مقاله‌ای در مورد خیام، به این بزرگ‌داشت، کمک‌رسانم. حاصل کار، مقاله‌ای شد که من آن را برای انجمن مزبور فرستادم و نیز شماری از رباعیات خیام را که اعتقاد داشتم از دیگر رباعیات او، خیامی‌تر است. این رباعیات از میان رباعیات صادق هدایت برگزیده شده‌ و شمار آن‌ها به پنجاه و پنج رباعی می‌رسد. شمار رباعیاتی که هدایت انتخاب کرده، به صد و چهل و سه رباعی بالغ می‌شود. من در انتخاب خویش، بیشتر به زبان خاص خیام و مضمون رباعی‌ها توجه داشته‌ام. من بی مناسبت ندانستم که این رباعیات را که انتخاب من در بیست سال قبل بوده، در آخر کتاب بیاورم تا خوانندگانی که کتاب را می‌خوانند، بتوانند راحت‌تر به رباعی‌های او یا بخشی از رباعی‌های او که به انتخاب من صورت گرفته، دسترسی داشته‌باشند.

ناگفته نماند که در مورد رباعیات خیام، هنوز حرف آخر، از سوی کسی زده نشده‌است. چه بسا اگر خود من نیز امروز بخواهم یک بار دیگر دست به انتخاب رباعی‌های او بزنم، ممکن‌است شمار این رباعی‌ها، به کلی تغییر‌کند. قطعاً سلیقه، تجربه و شناخت بیشتر از خیام، در انتخاب رباعی‌هایی که از آن اوست و یا بدو منسوب‌است، نقش تعیین‌کننده‌ای خواهدداشت. تردید ندارم که در آینده نیز، کسانی با معیارها و پژوهش‌های خاص، مجموعه‌ای دیگر از رباعیات خیام را منتشر خواهندکرد. از این طریق ممکن‌است شمار رباعی‌های او از آن مقداری که تا کنون به عنوان رباعی‌های شناخته‌شده‌ی خیام شهرت دارد، به کلی متفاوت‌باشد.

من البته به یک نکته خوشبینم و آن این‌که با گذشت زمان و گسترش و تعمیق دانش ادبی، احتمال این‌که ما بیشتر و بیشتر متقاعدشویم که شمار رباعیات خیام و رباعیات خیامی، حدوداً چه مقدار بوده است، افزایش یابد. نمی‌توان تصورکرد که یک شخصیت اندیشمند مانند خیام، در طول عمر نسبتاً دراز خویش، اگرحتی رباعی‌های خود را به عنوان تنوع فکری و احساسی نسبت به کارهای علمی خویش سروده باشد، تنها به پنجاه و پنج و یا صدو چهل و سه رباعی، قناعت کرده‌باشد.

منطقی نخواهد بود که ما بخواهیم گمان‌کنیم که اگر خیام در طول پنجاه سال از عمر خویش، پانصد رباعی سروده‌باشد، سهم هر سال، بیشتر از ده رباعی نخواهدشد. علت این غیر منطقی بودن، نه آنست که چنین چیزی امکان‌پذیر نیست. بلکه در آنست که ما از شخصیت خیام و مناسبات فردی و اجتماعی او، چنان اطلاعات اندکی‌داریم که همه‌ی گمان‌های ما برخاسته از دانستن خطوط کلی زندگی اوست. شاید که تعداد رباعی‌های او سر به هزاران می‌زده اما در آشوب زمان، از دست رفته‌باشد. خیام نخستین شخصی نیست که کار اصلی‌اش چیز دیگری بوده و سرودن شعر، چه رباعی برای او و چه دیگر انواع شعر برای دیگر افراد، در کنار آن‌کارها، نقش تلطیف‌دهنده‌ی روح و احساس آن شخص یا اشخاص را داشته‌است.

از طرف دیگر باید به این نکته توجه‌داشت که عملاً این شماره‌ی رباعیات خیام نیست که ارزش فکری او را تعیین می‌کند. بلکه کیفیت رباعی‌ها چه از نظر انسجام کلامی و چه از نظر استحکام فکری‌است که می‌تواند نقش ارزش‌گذارانه بر سروده‌های او داشته‌باشد. درست‌است که خیام، وسواس‌های زبانی حافظانه را نداشته‌است اما تردید ندارم که او نیز مانند همه‌ی انسان‌ها و همه‌شاعران و نویسندگان، مقداری واژه‌های دلپذیر، دوست‌داشتنی، وفادار و تحمل‌کننده‌ی بارهای معنایی ذهنی خود را، در اختیار داشته‌ که نه تنها به بهره‌گیری از آن‌ها عادت کرده، بلکه دوست‌داشته‌ همان واژه‌ها و ترکیبات، مرتب و به شکل‌های گوناگون، در میان دست و پای او، به عنوان ابزار کار، نقش خویش را به نمایش بگذارد.

به عبارت دیگر باید گفت که خیام از نوعی خودآگاهی زبانی در حوزه‌ی اندیشه‌های مشخصی که او داشته، برخوردار بوده‌است. اگر قرار برآن بود که خیام به مناسبت تولد و مرگ این دوست و یا آن حاکم و یا یک دانشمند و یا حتی یک حادثه‌ی گزنده و تأسف بار و یا یک رویداد شادی‌آفرین، رباعی‌هایی سروده‌باشد، در آن صورت او می‌بایست واژه‌های دیگری را نیز به میدان آورده‌باشد تا بتواند به عنوان ابزار فکری خود از آن‌ها استفاده‌کند. تا آن‌جا که دیده و خوانده‌ایم، حوزه‌ی اندیشه‌های خیام در رباعیات او، حوزه‌ی کاملاً مشخصی‌است. قطعاً چنین حوزه‌ی مشخصی، واژه‌ها و ترکیبات مشخصی را نیز می‌طلبیده‌ است.

تردید نیست که اگر شمار رباعیات خیام، حتی بیشتر از هزار هم می‌بود، اگر آن‌ها رنگ و بوی فکری دیگری را جز آن‌چه تا کنون معیار شناخت ما از خیام بوده، ارائه می‌داد، می‌بایست در خیامی بودن‌ آن‌ها تردید رواداشت. حتی اگر زبان آن رباعی‌ها از استحکام و انسجام قابل تحسینی هم برخوردار باشند، باز هم نمی‌توانند و یا نمی‌توانسته‌اند در شمار رباعی‌های خیامی قرارگیرند.

اشکان آویشن

این کتاب را از «اچ اند اس» خریداری کنید